خانه
405K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۲:۱۷   ۱۳۹۷/۴/۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت نود و دوم

    بخش سوم



    آذر مرتب پاشو بلند می کرد و می کوبید زمین ...
    پرسیدم : میشه بگی الان چطوری  ؟
    گفت : بدنم مور مور میشه و دست و پام کش میاد ... ولی فکر کنم استخون دردم بهتره شده ...
    هاشم درو باز کرد و منو دید ... دست ها و صورتش از سرما قرمز شده بود ...
    پاشو چند بار کوبید زمین و گفت : بیدار شدی ؟ چطوری آذر جون ؟ ...
    لیلا , دیدی چه برفی اومده ؟ ... موندیم اینجا , یخ نزنیم خوبه ...
    فکر نکنم نفت چراغ ها دو شب بیشتر طول بکشه , باید یک فکری بکنیم ...
    تازه من شنبه باید برم اداره ...
    جعفر گفت : این طوری نمی مونه آقا , باز می شه ...
    گفت : فکر نکنم ... این برف معمولا تا آخر زمستون می مونه , ما باید خودمون یک فکری بکنیم ... اگر یخ بزنه کارمون سخت تر میشه , ماشین رد نمی شه ... تا ده ونک هم کلی راهه ...
    خدا کنه برف بند بیاد ...
    بعد با لحنی که حاکی از ناراحتی بود رو کرد به آذر و گفت : خواهر من , مادرمون رو دیدی چیکار کرد ؟

    یک بار دیگه ثابت کرد اون آبروی کوفتیش از همه ما براش مهم تره ...
    من اگر یکجا درست و حسابی آبروی اونو نبردم که هم خیال خودش راحت بشه هم خیال ما , نامرد روزگارم ...
    اگر اینجا همه با هم از سرما بمیریم , هیچکس خبردار نمی شه ...
    فقط دعا کنین امشب هوا صاف نشه تا فردا یک فکری بکنیم ...
    من یک چیزی می دونستم که گفتم نریم ... آخ , آخ ... از دست تو مادر ... ببین ما رو به چه روزی انداخت ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان