گندم زارهای طلایی 🌾🌾
قسمت نود و پنجم
بخش هشتم
هاشم در حالی که معلوم بود از حرص داره منفجر میشه , اومد جلوتر ... ولی فقط با غیظ به علیخان نگاه می کرد ...
آذر گفت : نذار دهنم باز بشه ... نذار بگم تو این مدت با من چیکار کردی ...
من مگه می دونستم تریاک چیه ؟ از کجا آوردم ؟ ...
علیخان بهشون بگو من از کجا تریاک آوردم ؟
انیس خانم داد زد : بِبُر صداتو , بسه دیگه ... اینقدر این کلمه رو به زبونت نیار ...
علیخان گفت : به ما چه که تو هر گندی رو گیر میاری می کشی ؟ ... زن و این کارا ؟ نوبره والله ... ما همچین چیزی تو خانواده مون نداشتیم ...
حالا یک چیزیم طلبکاره ... عوض معذرت خواهی , سه قورت و نیمش باقیه ...
شازده خانم , اگر لیلا همچین کاری کرده بود چیکارش می کردین ؟ ...
خوب علیخان با بردن اسم من اونم بدون خانم , گور خودشو کند ...
هاشم با عصبانیت داد زد و گفت : علیخان گمشو از خونه ی ما برو بیرون , دیگه ام نبینم پا تو اینجا گذاشتی ...
طلاقشو می گیریم ... مال بد بیخ ریش صاحبش ... دیگه نعش آذر رو شونه های تو نمی ذارم ... برو تا نزدمت و لت و پارت نکردم ...
علیخان راه افتاد طرف در و گفت : می رم ... می رم , نامه ی فدایت شوم که براتون ننوشتم ...
تو هم یک گوهی مثل آبجیت ...
همینو که گفت , قیامتی بر پا شد نگفتنی ... افتادن به جون هم ...
فقط صدای انیس خانم رو شنیدم که به آذر می گفت : همش زیر سر لیلاست , اون تو رو پر کرده ... تو اینجوری نبودی , روت زیاد شده ...
ناهید گلکار