خانه
405K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۵:۳۹   ۱۳۹۷/۴/۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت نود و ششم

    بخش ششم



    تا بالاخره آذر و علیخان اومدن بیرون ... دست تو دست هم ...

    دل من برای آذر لرزید ... خیلی دلم می خواست اون خوشحال باشه ...
    انیس خانم هم صورتش از هم باز شد و دوباره شد همون انیس الدوله ی قبلی ...
    علیخان گفت : مرسی شازده خانم , ببخشید ناراحتتون کردیم ...
    لیلا خانم بابت همه ی زحمت هایی که دادیم , تشکر می کنم ... ولی ما دیگه می ریم ...
    گفتم : نمی دونم چی بگم ... مادر ؟
    انیس خانم رفت سر میز و وانمود کرد حرف ما رو نمی شنوه ...
    گفتم : علیخان ولی آذر هنوز آمادگی نداره برگرده تو اون خونه ... می ترسم باهاش بدرفتاری بشه و دوباره خدای نکرده ...
    می خواین شما یک کار کنین , اول برین اوضاع رو درست کنین بعد ... چه می دونم , مثلا دروغ بگین ... یک کاری کنین باور کنن که آذر این کارو نکرده وگرنه ...
    خودتون می دونین چی میگم ...
    گفت : الان بریم بهتره , چون باورشون میشه که آذر معتاد نبوده ... ولی اگر دیرتر بریم نمی شه دیگه راستشو نگفت ... باور نمی کنن ...
    آذر گفت : لیلا , نگران نباش ... قول می دم ... دیگه محاله این کارو بکنم ... فهمیدم کار بدی کردم ...
    انیس خانم گفت : آره مادر , امشب بری بهتره ... برو , دوباره به بهانه ی محرم و عزاداری برگرد ...
    با هم می ریم قلهک خونه ی خان زاده , اونجا حواست پرت میشه ...
    گفت : نه , می خوام برم پرورشگاه ... به لیلا قول دادم اونجا کمک کنم ...

    انیس خانم رو کرد به من و گفت : بسم الله , این دیگه چه فکری بود تو سر این انداختی ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان