خانه
421K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۰:۰۸   ۱۳۹۷/۴/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت نود و هفتم

    بخش دوم



    خنده م گرفت و گفتم : تو برای اینکه من جَنم داشتم منو گرفتی ... خودت گفتی ...
    هر چیزی یک تاوانی داره , تو هم پس بده ...
    گفت : قربونت برم , پس می دم ... رو چشمم ... عیب نداره , تو باهام آشتی باش منم این تاوان قشنگ رو پس می دم ...

    و بازومو گرفت منو کشید طرف خودش ...


    تا شب تاسوعا , آذر هر روز میومد پرورشگاه ...

    کار زیادی انجام نمی داد ... نازپرورده بود و زود خسته می شد , ولی حالش خیلی بهتر بود ...
    دوش به دوش من میومد و با هم خوشحال بودیم ...

    می گفت علیخان ازش حمایت کرده و خانواده ی اونم چون دیدن آذر حالش خوبه , باور کرده بودن که اشتباه کردن ...
    ولی بازم ناراضی بود و می گفت هنوز با من بدرفتاری می کنن ... اما از وقتی میام پرورشگاه دیگه زیاد حرفای اونا برام مهم نیست ... به قول تو زیاد بزرگشون کرده بودم ...
    اون روز قرار بود بعد از ظهر , زودتر , هاشم و انیس خانم بیان دنبال ما تا برای روضه بریم قلهک و این وسط من جریان پری رو فراموش کرده بودم ...
    تازه ناهار بچه ها رو داده بودیم و داشتم به کارام سر و سامون می دادم که وقتی هاشم اومد , معطل نشه ...


    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان