خانه
405K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۲:۳۹   ۱۳۹۷/۴/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت نود و نهم

    بخش دوم



    هاشم با نگرانی گفت : برای چی اینقدر می خوابی قربونت برم ؟
    تو این سر و صدا بیهوش افتادی ... حتما یک مشکلی داری , تو اینطوری نبودی ...
    گفتم : نه , خوبم ... فقط خوابم میاد ... تو چطوری ؟ چرا مادر نیومد؟
    گفت : من صبر نکردم , دلم پیش تو بود ... صبح زود راه افتادم ... پاشو ... پاشو ببرمت دکتر ... تو حالت خوب نیست , اصلا صورتت کوچیک شده ...
    خاله گفت : من نگران نیستم آقا هاشم , چون می دونم این عادت لیلاست ... هر وقت یکی خیلی ناراحتش می کنه , به جای جر و بحث می خوابه ...
    حالا خدا عالمه کی و کجا ؟ بهش چی گفته ؟ ...
    هاشم گفت : کسی بهت حرفی زده ؟ از دست کی ناراحتی ؟ به من بگو مادر حرفی بهت زده ؟ ...
    گفتم : نه , از دست کسی ناراحت نیستم ... فقط خوابم میاد , می خوام بخوابم ...

    و سرمو گذاشتم زمین ...
    یکم کنارم موند ولی نمی تونست بیشتر تو زنونه بمونه ...

    آهسته در گوشم گفت : خودتو لوس نکن , عصری برمی گردیم خونه ...

    و یک بوس یواشکی روی صورتم کرد و رفت ...
    هاشم اون شب هر چی پیغام فرستاد , نرفتم ببینمش ... خواب بودم و واقعا نمی تونستم چشمم رو باز کنم ...
    آخرای شب بود که خاله اومد و گفت : هاشم می خواد بره , تو باهاش می ری ؟
    همون طور خواب آلود از جام بلند شدم و چادرمو سر کردم و تا دم ایوون رفتم و گفتم : اگر میشه بذار بمونم , دوباره صبح باید برگردیم ...
    اومد جلو و سرش کرد تو چادر من و گفت : آخه من بدون تو چطوری برم خونه ؟ باشه , تو برو بخواب ولی قول بده فردا حالت خوب باشه ... مادر و سلطان و آذر هم فردا میان , بعد با هم برمی گردیم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان