خانه
405K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۳:۴۸   ۱۳۹۷/۴/۱۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت صد و یکم

    بخش چهارم



    هاشم هم همینطور سه تا گوسفند کشت و گوشت اونا رو داد به پرورشگاه هایی که می شناخت ...
    اون مدام با مهربونی کنارِ تختم می نشست و انیس خانم و خاله به بچه می رسیدن ...

    ازم پرسید : اسمشو چی می خوای بذاری قربونت برم ؟ ...
    گفتم : هر چی دوست داری ...
    گفت : من فقط یک اسم رو دوست دارم ؛ اونم لیلاست ...
    انیس خانم فورا گفت : گل بانو ...
    گفتم : مادر میشه به جای بانو , گندم بذاریم ؟ بشه گل گندم ؟ ...
    گفت : نه خیر ... گندم , دهاتیه ... همون بانو خوبه ...
    خاله خندید و گفت : حرفا می زنی انیس ؟ اولا گندم برای چی دهاتیه ؟
    دوما گل از تو , گندم از لیلا ... به به ... اسمشم معلوم شد ... گل گندم ...
    هاشم گفت : به خدا من می دونستم لیلا همچین اسمی رو برای بچه بخواد ...
    دستشو با مهربونی گرفتم و پرسیدم  : تو دوست داری ؟
    گفت : آره , خیلی خوبه ...
    گفتم : ولی اگر مادر نخواد , نمی ذارم ... همونی باشه که اون میگه ...
    انیس خانم که حسابی لب و لوچه اش پایین افتاده بود , گفت : من که گل بانو صداش می کنم , شماها هر چی می خواین بگین ...
    خاله گفت : نه انیس جان , لج نکن ... دو تا اسم که نمی شه ...
    یک مرتبه سلطان اومد تو و شروع کرد به اسپند دود کردن که : مبارکه ... مبارکه ... چشم نخوره گل گندمِ ما ...
    انیس خانم با حرصی که همیشه از سلطان داشت , گفت : تو باز گوش وایستادی ؟ آخه چی بهت بگم ؟  ..
    سلطان گفت : ای بابا , بدخلقی نکن ... اسم بچه رو گذاشتین ...
    من خودم الان تو گوشش اذان می دم ...


    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان