خانه
405K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۲۳:۵۴   ۱۳۹۷/۴/۱۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت صد و یکم

    بخش ششم



    وقتی رسیدیم خونه , باز انیس خانم نبود ...
    من رفتم بالا و هاشم رفت تو آشپزخونه ...

    دیدم گندم نیست ...
    برگشتم پایین و همه جا رو نگاه کردم ...
    نبود ...

    رفتم تو آشپزخونه , دیدم سلطان اونو گذاشته کنار دستش روی تخت و داره قلیون می کشه ...
    هاشم هم خیلی خونسرد نشسته و منتظره سلطان قلیون رو بده به اونم تا بکشه ...
    نفهمیدم چی شد ... چنان عصبانی شدم طوری که نمی تونستم خودمو کنترل کنم ...
    گفتم : سلطان جان , چرا گندم رو آوردی اینجا ؟ مگه من نگفتم تا من نیستم از اتاقش بیرون نیار ؟
    سلطان طبق عادتش که وقتی یکی دعواش می کرد می خندید و اینطور از زیر بار سرزنش خودشو خلاص می کرد , بلند خندید و گفت : بالاخره که چی ؟
    یک روز همین گندم خانم تو میاد و با من قلیون می کشه ... حالا این خط و این نشون ...
    داد زدم : همین که دست هاشم دادی بس نیست ؟ حالا برای این بچه نقشه می کشی ؟
    سلطان جا خورد ... توقع همچین حرکتی رو از من نداشت ...
    انگار یک مرتبه موهای فرفری قرمز حنا کرده ش رفت رو هوا ...
    من رفتم گندم رو از رو تخت بردارم ... یک مرتبه هاشم کوبید تو دهن من و گفت : بار آخرت باشه با سلطان اینطوری حرف می زنی ...
    دهنم پر از خون شد و درد شدیدی تو صورتم احساس کردم ...
    با همون حال گفتم : دست خر کوتاه ... تو چه حقی داری دست روی من دراز می کنی ؟ ...
    خودت عقلت نمی رسه بچه ی به این کوچیکی دود قلیون براش بده ؟
    اصلا سلطان چه حقی داره اونو بیاره اینجا ؟ مگه اون کیه که تصمیم می گیره هر کاری دلش می خواد بکنه ؟ ...


    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان