خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۶:۵۸   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت اول

    بخش اول



    ماجرای من از اون روز شروع شد ...


    از مدرسه برگشتم خونه , اون روز ساعت کاریم زیاد بود و خیلی خسته شده بودم ...
    کلید انداختم که درو باز کنم که صدای داد و بیداد بابا رو شنیدم ...
    دستم سست شد و یک آن فکر کردم بهتره نرم تو ... ولی نتونستم بی تفاوت بمونم چون دلم برای شایان می سوخت ...
    اون از این صحنه ها می ترسید ...

    درو باز کردم و وارد شدم ...
    همه چیز به هم ریخته بود و مامان روی صندلی کنار اوپن نشسته بود و دستشو زده بود زیر چونه اش و داشت حرص می خورد ...
    به راحتی می تونستم حدس بزنم باز چه اتفاقی افتاده ...
    خورده شیشه ... اشیاء پرتاب شده ... صندلی های واژگون ...

    و پره های باز شده ی دماغ بابا در حالی که از تلاشی که برای به هم ریختن خونه کرده بود , نفس نفس می زد ...
    حاکی از تکرار مکرارات دعواهای بی سر و ته مادر و پدرم بود ...
    بدون اینکه حرفی بزنم و یا حتی سلامی بکنم , کیفم رو گذاشتم رو جاکفشی و مشغول جمع کردن خونه شدم ...
    از صورتم پیدا بود که اوقاتم تلخ شده ...
    بابا هم اینو فهمید و گفت : آخه ببین دوباره این زنیکه چیکار کرده ؟ دارم از دستش دق می کنم ...

    مگه من یک نفر آدم چقدر تحمل دارم ؟ ... یک روز یا خودمو می کُشم یا اونو ...
    مامان بدون اینکه دستشو از زیر چونه اش در بیاره , یک پشت چشم نازک کرد و گفت : گمشو ایکبیری ...
    غلط می کنی ... اون که می کُشی , مگسه ... من صد تا مثل تو رو زیر پام له می کنم ...
    غلط های زیادی ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان