خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۷:۱۶   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت اول

    بخش پنجم



    پدرم مرد نسبتا چاقی بود , با قدی متوسط ... موهاش همه سفید شده بود و با اینکه سفیدپوست بود , صورت آفتاب سوخته ای داشت ... اون کاشی کار و گچکار بود ... خیلی زحمت می کشید تا پول در بیاره  ولی با نوع زندگی که ما داشتیم , به جایی نمی رسید ...
    اونم یک عیب بزرگ داشت ... در مقابل بی فکری های مامان عصبانی می شد , طوری که  چیزی حالیش نبود ...
    کتک می زد , می شکست و هوارهایی می کشید که تمام همسایه ها رو خبر می کرد ...
    تو این موقعیت مامان هیچ وقت کوتاه نمی اومد و به جای اینکه آروم بمونه تا اون ساکت بشه , پا به پای اون فحش می داد و داد می زد و کتک کاری می کرد ... و استدلالش این بود که , من زنی نیستم که از تو بخورم ...
    بارها گفته بودم : آخه مادر من , شما سه تا داماد و چهار تا نوه دارین ... دیگه خوب نیست این طوری به هم فحاشی کنین ...
    خوب جواب مادر من معلوم بود ... " به تو مربوط نیست ... حالا واسه ی من بزرگتری می کنه , عنتر " ...


    من دختر دوم خانواده بودم ... خندان از من دو سال بزرگ تر بود ... وقتی نوزده سال داشت به اولین خواستگاری که براش اومد , به اصرار مامان جواب مثبت داد و مخالفت های بابا هم به جایی نرسید و شوهرش دادن ...
    اونم به کی ؟ به یک پسر جوونی که تو خیابون عاشق خندان شده بود ...
    بدون تحقیق و با علم به اینکه اون هنوز سربازی نرفته و بیکاره , زود بساط عقد و بعدم عروسی راه انداختن ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان