سنگ خارا 🥀
قسمت سوم
بخش سوم
گفت : چیکار کنم ؟ همین طور عذاب بکشم ؟
گفتم : نمی دونم به خدا , وقت سرزنش نیست ولی یادته گفتم زن این پسره نشو ؟ ...
گفتم درس بخون و خودت یک کاری برای خودت بکن ... گوش نکردی ...
گفت : حالا تو کردی , از من بهتری ؟ ...
گفتم : حداقل دو تا بچه ندارم که دنبال خودم بدبخت کنم ...
ببین خندان , تو این دنیایی که من و تو توش زندگی می کنیم هیچ حقی نداریم و نباید منتظر کسی باشیم ...
ماهی رو هر وقت از آب بگیری , تازه است ... به خودت متکی شو ... وقتی مردی نمی تونه و توان اداره ی زندگی رو نداره , تو دستت رو بگیر به زانوت و بگو یا علی ...
گفت : به زبون آسونه , چیکار کنم ؟ برم کلفتی با دو تا بچه ؟
گفتم : نمی دونم چیکار کنی , ولی اینو می دونم که یک مرتبه نمی شه ...
برو درس بخون ... یک حرفه ای یاد بگیر ... اصلا برو خونه ی مادرش , بچه ها رو بنداز گردن اونا و خودتو بکش بالا ... مرتضی مخالفه ؟ ...
گفت : نه بابا , سیب زمینی تر از این حرفاست ... اینقدر بی غیرته که خودش میگه برو کار کن ...
گفتم : تو نمی فهمی , این برای تو یک شانسه ... ازش استفاده کن ...
گفت : تو میگی برم خونه ی مادرش ؟ تو زیرزمین اون زندگی کنم ؟ ...
گفتم : الان مگه چاره ای دیگه ای داری ؟ شش ماه کرایه ی خونه ت عقب افتاده ... خرج زندگیتو نداری ...
شوهرتم که بیکار و بدهکاره ... برو بنداز گردن پدر و مادرش و یک کاری برای خودت بکن ...
منتظر مرتضی نباش ... فکر نمی کنم حالا حالاها از این وضع نجات پیدا کنه ...
ناهید گلکار