سنگ خارا 🥀
قسمت سوم
بخش چهارم
مرتضی اومد ...
فورا گفتم : آخ , تو رو خدا ببخشید شما هم ناراحت شدین ... ولی به خدا ما برای خودتون نگران بودیم ... اینکه خندان بیاد خونه ی پدر و مادر شما , برامون سخته ...
گفت : نگار , خودتو با اونای دیگه قاطی نکن ... من حرف تو رو گوش می کنم ولی تو هم به حرفم گوش کن , اگر بی راه گفتم بزن تو دهنم ...
بابا , ندارم ... ندار رو که نمی کشن ... از همه طرف بهم فشاره ...
همه فکر می کنن من بی عرضه ام , ولی نیستم ...
تمام سعی خودمو می کنم تا رفاه زن و بچه ام رو فراهم کنم ... ولی چیکار کنم وضع اقتصادی خرابه ...
کارخونه ی ما رو بستن ... همه رو بیرون کردن , من یکی که نبودم ...
باور کنین رفتم یک مدت تو میدون تره بار حمالی کردم , می دونستین ؟ به خدا به خندان هم نگفتم ...
الان دارم به شما میگم ...
من مرد بدیم ؟ کار نیست نگار ... پول در نمیاد , چیکار کنم ؟ برم دزدی یا از دیوار مردم برم بالا ؟
فوق دیپلم آب و خاک به چه درد می خوره ؟ تو به من بگو چیکار کنم ؟ به امام رضا خودمم موندم ...
یکی بگه چه خاکی تو سرم بریزم ؟ ...
چشمش پر از اشک شد ... رگ های گردنش متورم شد ... دست هاشو به هم می مالید و معلوم بود زندگی خیلی بهش فشار آورده ...
ادامه داد : نباید اینم بگم ... ولی می خوام بدونین و فکر نکنین من به فکر زندگیم نیستم , برین برای پدر و مادرتون هم تعریف کنین ...
من زن و بچه ام رو دوست دارم و نمی خوام سختی بکشن ...
یک مدت سفره می بردم تو اتوبوس ها و می فروختم , باور می کنی ؟ اما پلیس منو گرفت و دویست تومن هم جریمه ام کرد ... به جرم نون در آوردن برای زن و بچه ام ...
نمی دونم چرا تو این مملکت که هیچی جای خودش نیست ؟ نمی فهمن حالا که وضع اقتصادی خرابه , نون رو از گلوی زن و بچه ی مردم نگیرن ؟ ...
به خندان گفتم یک مدت برم خونه ی مامانم اینا , شاید فرجی شد ...
بهش زور نگفتم به خدا نگار , ولی الان چاره ای ندارم ...
ناهید گلکار