خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۱:۳۲   ۱۳۹۷/۴/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سوم

    بخش پنجم



    وقتی به مرتضی نگاه می کردم , مردی رو دیدم که تو جوونی کمرش شکسته و راه به جایی نداره ...
    درموندگی از سر و صورتش می ریخت ...
    اونم قربانی بی فکری و بی عقلی مادر من شده بود ...
    به خندان گفتم : میشه من ازت خواهش کنم با مرتضی راه بیای ؟ ...
    یک مدت برو خونه ی مادرش , بذار یک کار درست و حسابی پیدا کنه و اینقدر عذاب نکشین ...

    الان که این طور معلومه , چاره ای ندارین ...
    ظاهرا من خندان رو قانع کردم و سر مرتضی منت گذاشتم ...
    اونم از اینکه این طوری مشکلش حل شده بود , راضی شد و با هم شام خوردیم و من برگشتم خونه ...
    تو راه فکر می کردم ...

    خندان راست می گفت ... اونو نصیحت می کنم ولی من با خودم دارم چیکار می کنم ؟ پس زندگی من چی میشه ؟
    حق نداشتم طعم خوشبختی رو بچشم ؟ ...
    تا اون موقع نتونسته بودم پس انداز درست و حسابی برای خودم داشته باشم ...
    با وجود اینکه من دبیر فیزیک بودم و هر روز دو تا سه تا شاگرد خصوصی هم می گرفتم و درآمد خوبی داشتم , ولی حتی نتونسته بودم برای خودم یک ماشین بخرم ...
    خرج شایان کلا با من بود ... اونقدر شهریه ی مدرسه اش رو نمی دادن تا من برای اینکه بچه خجالت نکشه , می رفتم پرداخت می کردم ...
    شوهر شادی هم وضع خوبی نداشت ...
    تازگی ها شک کرده بود که معتاد شده ولی هنوز دقیقا نمی دونستم که اون درست متوجه شده , یا یک شک بی دلیل زنونه است ...
    چون شادی همیشه به همه مشوک بود ... اونم یک پسر دو ساله داشت و بیشتر اوقات از من پول قرض می خواست ...
    پولی که هیچ وقت پس دادنی نبود ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان