خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۲:۴۷   ۱۳۹۷/۴/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت چهارم

    بخش چهارم



    گفتم : مامان جان همین الان دلم می خواست داشتم و ده میلیون بهت می دادم , خونه نمی اومدی تا تموم بشه ...
    همین لوستر آخه به این خونه میاد ؟ رفتی اینو خریدی هفت میلیون , زدی تو این هال کوچیک ...
    قسطشو دادی , آخرم با مرده دعوا کردی ... مونده ی پولشو من دادم ...
    شما پول نگه نمی داری که ...
    گفت : دیگه داری زر زیادی می زنی ... تو این چیزا سرت نمی شه , من برای آبروی شیما خریدم ... فامیلش می خواستن بیان خونه ی ما ...

    هنوز مادر نشدی , نمی دونی تو دل من چی می گذره ...
    و همین طور می گفت و می گفت ...

    کم کم دلش به حال خودش سوخت و پیاز داغشو زیاد کرد ...
    آخرم خودش باورش شد که من دارم بهش ظلم می کنم ... برای اینکه اون به من احتیاج داره , دارم عذابش می دم ...

    و اونقدر کرد که دیگه چاره نداشتم ...
    بلند شدم و گفتم : نکن اینطوری ... صورت بده برم بخرم ...
    گفت : رو اوپن گذاشتم ... ولی نمی خوام , ولش کن بذار آبرومون پیش دامادام بره ... من لیاقت ندارم ... کس وکاری ندارم ...
    الهی بمیرم شماها راحت بشین ...
    گفتم : مثل اینکه دیشب یکی رو زدی از خونه بیرون کردی , اونجا فکر آبروت نبودی ؟حالا برای میوه و شیرینی آبرومون می ره ؟
    چون شوهر شیما پولداره ؟


    اینو گفتم ... واویلا ...

    داد زد ... بد و بیراه گفت ...

    و من در میون اون صداهای دلخراش لیست رو برداشتم و از خونه زدم بیرون ...
    ولی نمی تونستم جلوی گریه مو بگیرم ...
    بینیمو گرفتم تا شاید اشکم نریزه ...

    و از پله ها تند تند رفتم پایین ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان