سنگ خارا 🥀
قسمت پنجم
بخش سوم
رفتم تو دستشویی و دهنم رو شستم و برگشتم و گفتم : مامان , این کارو نکن ... الهی من فدای تو بشم , مامان جونم , شیما رو بدبخت نکن ...
چرا حیثیت ما رو می بری ؟
گفت : می خوام زندگی خندان رو نجات بدم ...
نگار به خدا خیلی براش ناراحتم ... تو نمی فهمی , من مادرم ...
گفتم : برای زندگی اون باید زندگی شیما رو نابود کنی ؟
گفت : با چندرغاز پول ؟ اگر می خواد زندگی اون به هم بخوره , همین بهتره به هم بخوره ...
گفتم : مامان جان تو رو هر کس می پرستی اینطوری حرف نزن ... یکم منطقی باش , بیا درست در موردش حرف بزنیم ...
گفت : تو منطق داری ؟ ... اگر من از صادق پول قرض کنم , زندگی شیما به هم می خوره ؟
سر یک ماه پسش می دم تموم میشه می ره ...
گفتم : از کجا ؟ بگو از کجا پول میاری ؟
مامانِ من , عشقم ... صادق مگس رو نونش بشینه تا اون سر دنیا دنبالش می ره نکنه از نونش کم شده باشه ...
شما نمی دونی چقدر اهل حساب و کتابه ؟ از یک قرونش نمی گذره ...
گفت : گوه می خوره ... دختر دسته ی گلمو بهش دادم هیچی هم ازش نخواستم , فکر کنه شیربهای شیما رو می ده ...
دستم رو گذاشتم رو سرم و دور خودم چرخیدم ...
- وای ... وای خدااااا ... مامان ... مامان ... اینطوری حرف نزن ...
مگه شیربها رو دو سال بعد از عروسی می گیرن ؟ آخه این حرفا چیه می زنی شما ؟ ...
حالا دیگه موقعش بود که مامان قیافه ی حق به جانب به خودش بگیره ...
این کار در تخصص اون بود ...
داد زد : اصلا به تو چه مربوط ؟ ... تو چیکاره ای به کار من دخالت می کنی ؟
خیلی دلت برای خواهرات می سوزه , خودت بده ... نذار خندان بره تو زیرزمین مادر مرتضی زندگی کنه ...
گفتم : گیرم که این پولو گرفتی و دادی به مرتضی ...
از ماه دیگه کی می خواد کرایه ی اونا رو بده ؟ ...
بذار برن خونه ی مادرش , اون وقت رهن خونه رو می گیرن و مرتضی باهاش یک کاری راه میندازه ...
الان دارن ماهی دو میلیون و پونصد تومن سر هر ماه می شمرن و می دن دست صاحبخونه ...
به خدا با این وضع هیچ وقت کمرشون راست نمی شه ...
تازه سر سال کرایه ها دو برابر می شه ...
این زن و شوهر دارن روانی میشن ...
خدا رو شکر که جایی هست که برن زندگی کنن ...
ناهید گلکار