خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۳:۱۱   ۱۳۹۷/۴/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت پنجم

    بخش چهارم



    بابا بلند شد و اومد بیرون گفت : چیه ؟ چی شده سر و صدا راه انداختین ؟
    مامان گفت : هیچی , تو برو بخواب ... باز نگار خانم داره برای من بزرگتری می کنه ...
    بابا گفت : لبت چی شده بابا جان ؟ داره خون میاد ...
    و خودش یک دستمال کشید و خواست بذاره روی لب من ...

    ازش گرفتم ... 
    گفت : چطوری لبت پاره شد ؟ خوردی زمین ؟

    دستمال رو گذاشتم رو زخمم و گفتم : مامان , من نمی ذارم ...
    یا قول بده این کارو نکنی یا صبح زنگ می زنم به صادق و بهش می گم نده ...
    بابا گفت : جریان چیه ؟ ... صادق چی رو نده ؟ 
    مامان که نمی خواست بابا بفهمه , با لحنی که می دونست بابا رو خر می کنه بازوی اونو گرفت و با مهربونی گفت : هیچی قربونت برم , تو خودتو ناراحت نکن ...
    برو بخواب ...

    و شروع کرد به گریه کردن که : منِ بدبخت می خوام زندگی خندان رو نجات بدم ... دلم رضا نمی شه اون با دوتا بچه آواره بشه ...
    خوب صادقم داماد ماست , ما یک خانواده ایم ... ازش پول قرض می گیرم , بعد تو پول دستت اومد بهش پس بده ...
    بابا گفت : حالا چقدر هست ؟
    خیلی ساده و آروم گفت : پونزده میلیون فقط ...
    بابا گفت : تو پونزده میلیون از کجا می خوای بیاری بهش پس بدی ؟ ...
    توران دست از سر من بردار ... از کجا می خوام بیارم ؟ اصلا برای چی من این پول رو بدم ؟

    بنده همچین کاری نمی کنم ...
    نه خیر , لازم نکرده ... مرتضی بره هر کاری دلش می خواد بکنه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان