خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۰:۴۷   ۱۳۹۷/۴/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت نهم

    بخش پنجم



    من هر چقدر هم از دست مادرم شاکی می شدم یا عصبانی بودم , همین که می دیدم چشم انتظارمه یا چیزی که من دوست دارم رو درست کرده و یا حتی به طور غیرمنطقی به فکر آینده ی منه , احساسی داشتم که با هیچ چیزی تو این دنیا عوض نمی کردم ...
    برای همین سعی می کردم باهاش مدارا کنم و احترامشو نگه دارم ...

    و این بچه به این کوچیکی از این محبت محروم شده بود و دلم به شدت براش سوخت ...
    صبح که بیدار شدم دیدم دست در گردن فرهاد خوابیدم و مامانم در حالی که قند تو دلش آب می کردن , ما رو تماشا می کرد ...
    اون فکر می کرد دیگه کار تمومه ...
    چون دنیا رو از دیدگاه دیگه ای تماشا می کرد ...


    بچه ها رو بردم و سوار سرویس کردم و رفتم مدرسه ...
    باز سحر نیومده بود ...
    نگرانش بودم ... از طرفی فکرم پیش امیر مونده بود و ناخودآگاه می خواستم بدونم چه اتفاقی افتاده ...
    اون روز کلاس خصوصی نداشتم ...

    تو راه خونه بودم که شادی زنگ زد و گفت : نگار میشه یک سر بیای خونه ی ما ؟
    گفتم : صدات گرفته ست , چیزی شده ؟
    گفت : بیا تکلیف منو با احسان روشن کن ... دیگه جونم به لبم رسیده ...
    گفتم : چقدر زود جون شماها به لبتون می رسه ... الان میام ...
    گرسنه هستم , ناهار داری یا نه ؟
    گفت : دارم ... اتفاقا ماکارانی درست کردم ... زود بیا با هم بخوریم ...
    پرسیدم : دعوا کردین ؟ من حوصله ی دعوا و مرافعه ندارم ...
    گفت : تو حالا بیا ...


    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان