سنگ خارا 🥀
قسمت یازدهم
بخش چهارم
یک نفس راحت کشیدم و سرمو برگردوندم ...
ثریا خداحافظی و قطع کرد و گفت : حالا راحت شدی ؟ اصلا چه لزومی داشت تو بدونی ؟
مامان گفت : نگار ؟ تو گفتی خانم عطاری ؟ اینا با امیر فامیل نیستن ؟
گفتم : شما گفتین مادر امیر میومد اینجا دیدن من و محبت می کرد ؟
گفت : آره , خیلی خاطرتو می خوان ...
گفتم : اون مرد که به من زد چی شد ؟
گفت : گرفتنش , با سند اومده بیرون ...
گفتم : ثریا جان , برو بگو شکایتی ازش نداریم ... تقصیر اون نبود , خودم یک مرتبه رفتم وسط خیابون ...
اون مرد خیلی خوبیه ...
خندان گفت : تو از کجا می دونی ؟ تو که اونو ندیدی ...
سکوت کردم ... چیزی برای گفتن نداشتم ... چون هنوز نمی دوستم چه اتفاقی برام افتاده ...
راستی من از کجا می دونستم اون مرد خوبیه ؟ ...
ثریا گفت : باشه ... نگران نباش , من ترتیبشو می دم ... منم فکر می کنم آدم خوبی باشه ... تمام مدت که تو حالت بد بود همین جا تو بیمارستان مونده بود ... مرتب از همه ی ما عذرخواهی می کرد و هیچوقت نگفت تقصیر من نبود ... همش خودشو سر زنش می کرد ...
حتی وقتی بابا عصبانی شد و می خواست اونو بزنه , مقاومت نکرد و گفت : حقمه ...
من خیلی دلم براش سوخت ...
گفتم : واقعا تقصیر اون نبود , من بدون اینکه نگاه کنم و فکر کنم ممکنه داره ماشین میاد دویدم تو خیابون که تاکسی بگیرم ...
خندان گفت : همه ی هزینه ها رو تا حالا داده , حتی مرتب برای ما آبمیوه و چایی هم می گرفت ...
مامان گفت : وظیفه اش بوده ... زده بچه ی منو لت و پار کرده , بایدم پول بیمارستان رو می داد ... پس کی می خواست بده ؟ چه حرفا می زنین شما ! ...
ناهید گلکار