خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۶:۴۲   ۱۳۹۷/۴/۲۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت یازدهم

    بخش پنجم



    چشمم رو گذاشتم رو هم ... یاد سحر بودم و اتفاقی که من تو عالم بیهوشی دیده بودم ... و امیر که گفته بود دستش با در آمبولانس زخمی شده و من دیده بودم که با شیشه بریده ...


    ای خدا , من چرا اینا رو یادمه ؟ ... اتاق عمل ... دکترا ... وضعیت اطرافم ...

    غیرممکنه ... مگه میشه ؟ ...
    ثریا گفت : هیس , خوابید ... الهی بمیرم تمام صورتش کبوده , اگر خودشو ببینه وحشت می کنه ...
    اینا رو می شنیدم و یک لحظه شک کردم من خوابم یا بیدارم ؟ ...
    یک چیزایی رو می دیدم و نمی فهمیدم چیه ...
    شلوغ بود ... سر و صدا بود ... بعد یک رودخونه دیدم حتی ریگ های ته اونم می دیدم ...
    آب از کنار کوه جاری بود ... صدای زمزمه ی آب رو که شنیدم , هراسون چشمم رو باز کردم ...
    مثل اینکه من هنوز از اون حالت بیرون نیومده بودم ...
    کمی بعد دوباره چشمم رو بستم ...

    و باز دیدم سحر رو تو تخت بیمارستان ...
    خیابون های شلوغ و مردم در حال عبور ...
    داد زدم و گفتم : ثریا , یک دکتر برای من صدا کن ... می خوام باهاش حرف بزنم ...
    پرسید : نگار جون , درد داری ؟ الان میگم بیاد ... بگو چی شدی ؟ 
    مامان و خندان نگرانم شدن و مرتب سوال پیچم می کردن که : کجات درد می کنه ؟
    دکتر که اومد , گفتم : می خوام تنها باهاتون حرف بزنم ...
    همه رو بیرون کرد ...
    گفت : بگو دخترم , تنها شدیم ... جاییت درد می کنه که نمی تونی بگی ؟

    گفتم : وضع من چطوره ؟
    گفت : خدا رو شکر , خطر رو رفع کردی ... یک مدت طول می کشه تا زخم هات بهبودی پیدا کنن , همین ... مشکلی نیست ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان