سنگ خارا 🥀
قسمت دوازدهم
بخش سوم
گفتم : اشکالی نداره ... راستی پول بیمارستان رو هم خودم پرداخت می کنم ... اجازه نمی دم شما بی گناه , متضرر بشین ...
گفت : این نهایت خانمی شماست , ولی حساب عذاب وجدان منم بکنین ... بذارین اینطوری خودمو تسکین بدم ...
گفتم : بفرمایید بشینین ... اینطور که شنیدم از اون روز تو بیمارستان بودین ...
گفت : نه دیگه مزاحم نمی شم , خوشحالم که حالتون بهتر شده ... باور بفرمایید اگر خدای نکرده بلایی سرتون میومد , زندگی منم تباه می شد ...
به هر حال هر امری فرمایشی دارین در خدمتتون هستم ...
راستی من امان سازگار هستم ؛ کارشناس جهاد و کشاورزی ...
گفتم : خیلی خوشبختم , بازم ببخشید براتون دردسر درست کردم ...
با شرمندگی گفت : تو رو خدا نفرمایید ... با اجازه رفع زحمت می کنم ...
ثریا چشماشو گرد کرده بود و با تعجب به من نگاه می کرد ...
گفت : به حق چیزای ندیده و نشنیده ... تو واقعا سرت خورده به آسفالت ...
دیگه دارم بهت شک می کنم ... تو ؟ نگار ؟ با یک نفر مرد غریبه اینطوری حرف بزنی ؟ ...
این باورنکردنیه ...
اگر با چشم خودم ندیده بودم , باورم نمی شد ...
ادای منو در آورد و با ناز گفت : تقصیر من بود ... وای آقا , شما گناهی ندارین ...
گفتم : ثریا من اونو قبلا دیدم , باور کن ...
گفت : چرا بهش گفتی نامزد نداری ؟
گفتم : برای اینکه این مرد تقدیر منه , نمی خوام از دستش بدم ... من اونو دیدمش ؛ بارها و بارها ... بهم نزدیک بود ... آشناست ... مهربونه و صادق ... من می دونم ...
گفت : وووی نگو تو رو خدا , موهای تنم سیخ شد ... دارم پس میفتم ... تو چی داری میگی نگار ؟ نکنه خُل شدی ؟ تو رو هر کس دوست داری خُل بازی در نیار که بهت نمیاد ...
آدم با تقدیرش روبرو میشه , باهاش تصادف که نمی کنه ...
گفتم : صبر کن یکم بخوابم , وقتی بیدار شدم برات تعریف می کنم ... به شرط اینکه به کسی نگی ... یک نفر باید بدونه چه اتفاقی افتاده ...
تا چشمم رو بستم , صدای جیغ های مامان به گوشم رسید ... در همون حال متوجه شدم برای چی ناراحته ...
زود چشمم رو باز کردم و گفتم : ثریا تنت رو چرب کن الان مامان زنگ می زنه , حتما امیر بهش شکایت کرده ...
گفت : می دونستم اگر توران بفهمه پدرمو در میاره ... وای نگار , اینم پیش بینی کردی ؟
گفتم : نمی دونم , ولی حدسش سخت نبود ...
ناهید گلکار