خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۱:۱۲   ۱۳۹۷/۴/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت دوازدهم

    بخش هفتم



    کلافه شده بودم و می دونستم نمی تونم اونو قانع کنم ...

    با ناراحتی گفتم : مامان جان بحث نکن , من چیزایی می دونم که شما نمی دونی و منم نمی تونم برای شما توضیح بدم ...
    حالم خوب نیست , سرم درد می کنه ... فعلا نمی خوام ببینمش ...
    اون روز امیر در حالی که من و ثریا خودمون رو آماده می کردیم چطوری باهاش برخورد کنیم , اصلا به دیدن من نیومد ...

    تا بعد از وقت ملاقات که همه رفتن , ثریا از اتاق رفت بیرون و برگشت ...
    دستش پشت سرش بود ... خم شد و گفت : حدس بزن تو دستم چیه ؟
    گفتم : نمی دونم ...
    گفت : زود باش ,زود باش پیشگویی کن ...
    گفتم : نه , نمی دونم ...
    سه شاخه گل رُز رو که به صورت قشنگی دسته شده بود ر گرفت جلوی من و گفت : بفرما ... آقای امان آورده ...
    ایشون نخواستن مزاحم استراحت شما بشن , دادن به من و احوال پرسیدن و رفتن ...
    گفتم : چی گفت ؟ ...
    گفت : هیچی , هر کاری کردم نیومد تو ... اقلا برای آشنایی میومد ...
    بالاخره تقدیر تو شده , نباید خودش بدونه ؟

    گفتم : نه بابا , این چه حرفیه ؟ شوخی کردم ... تازه با این صورتم که کبوده بیاد چیکار ؟ ازم بدش میاد ...
    گفت : تو از کجا می دونی صورتت کبوده ؟
    گفتم : تو خودت گفتی تمام صورتش کبوده , اگر ببینه وحشت می کنه ...
    گفت : وای نگار , تو رو خدا سکته ام نده ... من اینو فکر کردم , به زبون نیاوردم که ...
    گفتم : مطمئنی ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان