خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۰۱:۳۹   ۱۳۹۷/۵/۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و یکم

    بخش اول



    رو هوا بودم و زمین زیر پام ؛ درست مثل یک پرنده , بدون اینکه بال بزنم و با اراده ی خودم می تونستم همه جا برم ...

    دوباره شنیدم ... نگار , نگار ...

    ولی این صدا از همه طرف به گوشم می خورد و نمی دونستم کی و کجاست ؟ ...
    ولی برام شیرین بود ...

    انگار با شنیدن اسم خودم غرق لذت می شدم ...

    دشت پر بود از گل های بنفشه با یک رایحه ی دل انگیز که زیر نور خورشید , می درخشیدن ...
    خودمو کشوندم تا دامنه ی کوه و به همون شکل رفتم بالا ... بالا و بالاتر ...

    از اونجا به وسعت دریا , دشت پر از گل دیدم ...
    تنهای تنها بودم ولی خوشحال ... قلبم آروم گرفته بود ...
    ولی یک مرتبه ترس و وحشت به جونم افتاد و تو همون حال حس کردم کسی می خواد منو پرت کنه ...
    برگشتم پشت سرمو نگاه کنم , تاریک بود ... دیگه از اون دشت خبری نبود ... یک سایه ی سیاه افتاد روم ... از ترس از جام پریدم و روی تخت نشستم ...
    از سر و صورتم عرق می چکید و لباسم خیس شده بود ...

    بلند شدم و رفتم یک لیوان آب بخورم ... دیدم بابا تو تاریکی نشسته ...
    رفتم کنارش و پرسیدم : چیزی شده بابا جون ؟
    گفت : تو چیکار داری می کنی نگار ؟ نگرانتم , خوابم نبرد ...
    تو واقعا با اون مرد در ارتباطی ؟
    گفتم : بله بابا ولی نه اون طوری که مامان گفت ... به من اعتماد داری ؟
    گفت : آره بابا , از چشمم بیشتر ... ولی به مردم اعتماد ندارم ... تو ساده ای , می ترسم گول بخوری ...
    گفتم : ممنونم که به فکر من هستین , ولی اون مرد خوبیه ... اگر نبود , من می فهمیدم ...
    گفت : می خوای زن اون بشی ؟
    گفتم : می خواستم , ولی با اوضاعی که دارم فعلا منصرف شدم ...
    گفت : بابا اگر می خوای بگو بیاد تو خانواده , اگر نه بیخودی باهاش اینور اونور نرو ... به خاطر من که نگرانت نباشم ...
    نشستم و بغلش کردم ...
    منو در آغوش کشید و با بغض گفت : تو خیلی جور ما رو کشیدی , حالا دیگه دلم می خواد بری پی زندگی خودت ... می خوام خوشبخت بشی بابا ... تا اینجایی , آب خوش از گلوت پایین نمی ره ...
    گفتم : به خدا اگر شما و مامان این همه دعوا و مرافعه راه نندازین , من زودتر می تونم تصمیم بگیرم ...

    به خدا شایان گناه داره ... اون بچه , مظلومه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان