سنگ خارا 🥀
قسمت بیست و دوم
بخش سوم
گفتم : تو چطوری با مادر من می خوای کنار بیای ؟ ...
گفت : همون طور که تو با مادر من کنار میای ... پدرت رو در میاره اگر از تو خوشش نیاد ...
من میفتم اون وسط , یکی تو می زنی یکی مادرم ... خوب , دیگه مشکل چیه ؟
پرسیدم : راستی مادرت چطور زنیه ؟
گفت : زن خوبیه , ولی به من خیلی وابسته است ... نمی تونه ازم جدا بشه ... این دیگه دست تو ... حالا در مورد همه چیز حرف می زنیم ...
ولی وقتشه بگی امروز چی شده که اینقدر ناراحتی ؟ ...
همه ی جریان رو براش تعریف کردم ...
عکس العملی نشون نداد ... فقط رفت تو فکر ...
گفتم : تو هم نگران شدی ؟
گفت : حق داری نگار , منم ترسیدم ... یک وقت کاری دستتون نده ... عجب آدم بی فکریه ...
خوب خودش که نظر تو رو می دونست و مادرت رو می شناخت , نباید اول از خودت می پرسید ؟ ...
این یعنی اینکه داره دودوزه بازی می کنه نگار ... این طور که گفتی آدم نادونی نیست , ولی کلک بازه ... انگار می خواسته از تو آتو بگیره ...
حق نداره ناراحت بشه , چون خودش اشتباه کرده ... درسته مادر نباید این کارو می کرد , ولی اون از مادر تو شناخت داشت ...
به نظرم این اونه که داره از مادرت سوء استفاده می کنه ...
ببین نگار , تو اول با مامانت حرف بزن و ببین جریان چی بوده و چرا این کارو کرده ؟ ...
من مطمئنم که خود امیر باعث شده ... حالا می بینی ...
ولی باید مراقب باشی ...
گفتم : خدا رو شکر مدرسه تعطیل شد ... راستش می ترسیدم اونجا آبرومو ببره ...
گفت : نه , فکر نکنم ... به این آسونی نیست ... شایدم یک تهدید تو خالی بوده ...
و سکوت کرد ...
چند قاشق خورد و یکم نوشابه سر کشید و بدون مقدمه گفت : نگار , حالا زنم میشی ؟
گفتم : اگر من زنت بشم وقتی که دعوامون بشه , تو منو با چی می زنی ؟
چنان به خنده افتاد که اشک چشمش در اومد ...
بلند می خندید و هی با انگشت می زد به لپش که خنده اش بند بیاد ...
دیگه نمی تونست حرف بزنه ...
ناهید گلکار