خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۳:۴۳   ۱۳۹۷/۵/۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و دوم

    بخش ششم



    گفتم : مامان , همین بود ؟ خاطرم جمع باشه ؟ ...
    اگر چیز دیگه ای هم هست , بگو تموم بشه بره ...
    گفت : نه والله نیست , ولی خوب وقتی مامانش زنگ زد به اون گفتم تو خودت راضی شدی ...
    ولی امیر می دونست , به جون هر پنچ تاتون می دونست ... ولی مادر و پدرش نمی دونستن ...
    گفتم : باید به بابا هم بگیم ... همه باید آماده باشیم , این آدم مریضه ... آخه چه کاریه به زور آدم زن بگیره ؟ ... عصر حجر که نیست ...
    گفت : نگار تو رو خدا بابات رو به جون من ننداز ... ولش کن , خودم حلش می کنم ...
    گفتم : مامان جون من به بابا میگم , اون باید از ما حمایت کنه ... نمی ذارم با شما دعوا کنه ...
    فردا صبح زود داشتم حاضر می شدم , پیام امان اومد که رسیدم و منتظرت هستم ...
    از خونه رفتم بیرون ...

    سوار ماشینش که می شدم , یک نگاه به پنجره ی خونه ی امیر انداختم ... خبری نبود ...
    امان گفت : نگار ؟
    میگن زن ها صبح ها زشت میشن , تو هم شدی یا به چشم من خوشگل میای ؟
    گفتم : تو فکر می کنی ... من الان حوصله ی این حرفا رو دارم ؟
    گفت : چه می دونم , مثلا شوخی کردم ؟ می خواستم استرس تو رو کم کنم ...
    گفتم : امان ؟ اگر تو هم استرس داری نیا , خودم می رم ...
    گفت : نه نه , فقط از این کارا خوشم نمیاد ... ولی نمی تونم تنهات بذارم ...
    گفتم : ولی فکر می کنم اصلا صلاح نیست تو باشی ... فکر کن تازه می خوای وارد خانواده ی ما بشی , اگر یکی بفهمه برات بد میشه ...
    کار درستی نیست ...
    گفت : اینطوری فکر کن فردا من و صادق با هم با جناق می شیم , وای ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان