سنگ خارا 🥀
قسمت بیست و سوم
بخش پنجم
فورا زد کنار و ایستاد و گفت : برای چی تعقیبم می کردی ؟
گفتم : خودتو نزن به اون راه ... اصلا ازت همچین توقعی نداشتم ... تو به ما گفتی برادرتون هستم ...
گفتی از این به بعد پشت و پناهتون می مونم ... پس چی شد ؟
تو حتی پشت و پناه زنت هم نشدی ...
من تو رو اتفاقی با اون زن دیدم و تعقیبت کردم و خیلی چیزا فهمیدم ... خیلی بیشتر از اونی که بتونی تصور کنی ...
در حالی که دهنش خشک شده بود , سعی کرد حق به جانب باشه و پرسید : تو منو تعقیب کردی ؟
گفتم : اگر شوهرخواهر خودت رو با یک زن می دیدی چیکار می کردی ؟ ...
گفت : نگار به تمام مقدسات عالم اون طوری که تو فکر می کنی , نیست ...
گفتم : صبر کن حرفم تموم بشه ... بهت فرصت می دم توضیح بدی ...
امروز از صبح هم دنبالت بودم ... کار بدی نکردم , چون پای زندگی شیما و نازگل در میونه ...
نمی تونم در مقابل اونا بی تفاوت بمونم ...
حالا تو بگو جای من بودی چیکار می کردی ؟ ... و برام بگو برای چی داری به شیما خیانت می کنی ؟
با دو دست سرشو گرفت و گذاشت رو فرمون ماشین ...
مدتی نوچ نوچ کرد ... و سرشو بلند کرد و عاجز و درمونده گفت : وای ... خدا منو لعنت کنه اگر همچین قصدی داشتم ... مجبور شدم ... به خدا گیر افتادم نگار ... تا خِرخِره رفتم تو لجن فرو , راه نجات ندارم ...
گفتم : منظورت چیه ؟من از حرفات چیزی سر در نمیارم ... درست بگو ببینم چیکار کردی ؟ برای چی ؟ این زن کیه ؟
گفت : نپرس ... تو رو خدا نپرس , شرمنده ام ...
( تلفنش زنگ خورد )
گفت : ببخشید باید جواب بدم ... بله ؟ ...
صدای زنی رو شنیدم که گفت : کجایی عشقم ؟ کریم منتظره , می خواد بره جایی عجله داره ... هنوز نرسیدی ؟
گفت : نه تو ترافیکم , وقتی رسیدم بهت زنگ می زنم ...
ناهید گلکار