خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۳:۳۱   ۱۳۹۷/۵/۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و سوم

    بخش هفتم



    این دیگه چیزی نبود که بتونم هضمش کنم یا حتی به امان بگم ... واقعا مثل کابوس بود .. .
    معلوم میشد صادق تو بد دردسری افتاده ...

    ای وای خدای من , زندگی شیما ... نازگل ...
    خدایا کمکم کن , به دادم برس ...

    همه چیز جلوی چشمم سیاه شده بود ...
    امان جلوی پام نگه داشت ... فورا سوار شدم ...
    گفت : نگار داره می ره , چیکار کنم ؟ ... از دور دیدم عصبانیه ... انکار کرد ؟ حرف بدی بهت زد ؟ ...
    گفتم : کاش اینطور بود ... انکار نکرد که هیچی , درد بزرگتری رو دلم گذاشت و رفت ..
    پرسید : خوب چی شد ؟
    گفتم : ساعت چهار تو پارک فدک قرار داریم ... امان , از زندگی من برو بیرون ... اینطور که معلومه من حقی برای زندگی کردن ندارم ...
    گفت : خانم من , عزیز من , تو چرا منو سپر بلا می کنی ؟ نیم ساعت یک بار منو از زندگیت بیرون می کنی , دوباره من وارد می شم ...
    منو ول کن , یک کلام من و تو دیگه با هم تصادف کردیم و نمی شه جدا بشیم ... حالا بگو صادق چی گفت ؟ 
    گفتم : می ترسم اذیتت کنم آخه ...
    گفت : اول بگو کجا برم ؟
    گفتم : ساعت چهار تو پارک فدک قرار گذاشتیم , میاد اونجا توضیح بده ... نمی خوام تعارف کنم , باور کن حالم خیلی بده , اگر میشه منو بذار خونه ... بعد از ظهر خودم می رم و باهاش حرف می زنم ...
    گفت : خودم ... خودم ... خودم ... بسه دیگه , خودم تموم شد ... حالا من تو زندگیت هستم , نگار اینو بفهم ...
    به نظرم خونه نرو , مامانت می فهمه ... فرصت داریم یک ناهار مشتی با هم بخوریم ... حرف می زنیم , حالت بهتر می شه ...
    و با فکر باز با صادق صحبت می کنی ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان