خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۲۳:۵۰   ۱۳۹۷/۵/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و چهارم

    بخش چهارم



    چایی رو سر کشیدم و بلند شدم و راه افتادیم ...
    دیگه حرفی نزدیم , چون استرسی که تو وجود بود به اونم سرایت کرده بود ...
    تو پارگینگ پارک که نگه داشت ...

    به صادق زنگ زدم ... فورا گوشی رو برداشت و گفت : نزدیکم , تو کجایی ؟
    گفتم : از در شرقی بیا تو ... بعد از پست بازرسی , منو می بینی ...
    پیاده شدیم و با هم رفتیم تو پارک ... امان یک آلاچیق بالای تپه پیدا کرد که مشرف یک جایی بود که من می خواستم با صادق حرف بزنم ...
    اون رفت بالا و من منتظر شدم ...

    ولی حدود بیست دقیقه طول کشید تا اومد ...

    و تو این مدت خدا می دونه به من چی گذشت ...
    روی یک نیمکت نشسته بودم ... منو دید و کنارم نشست و گفت : سلام ...

    جوابشو ندادم ... رغبتی به این کار نداشتم ...
    هیچی نپرسیدم , صبر کردم تا خودش هر چی می خواد بگه ...
    یکم به زمین و یکم به آسمون نگاه کرد ... دست هاشو به هم مالید ... صورتشو گرفت ...
    من بازم صبر کردم ...
    بالاخره گفت : یادته وقتی نازگل به دنیا اومد , من زیاد نمی تونستم بیام خونه و خیلی داغون بودم ؟ ... شیما فکر می کرد من بچه مون دوست ندارم ...
    ولی واقعیتش این بود که مدتی قبل یکی از دوستام رو دیدم که وضع مالیش خیلی خوب شده بود ... ماشین آخرین مدل ... خونه ی اونچنانی تو بالای شهر ... و برو بیا ...

    به شوخی پرسیدم : چی شده گنج پیدا کردی ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان