سنگ خارا 🥀
قسمت بیست و چهارم
بخش هفتم
نمی تونم حرفی بزنم چون پیشش سفته دارم ... تا خرخره رفتم تو لجن , و نمی دونم چطوریه که نمی تونم بهش بگم نه ...
میگه بیا , می رم ... میگه برو , گوش می کنم ...
ولی ازش متنفرم , کثیف ترین و لجن ترین آدمیه که تا حالا دیدم ...
چنگالشو تو گردن من یکی فرو نکرده ... اصلا مریضه , نه از پول سیر میشه نه از مرد ...
دارم سعی می کنم یک فکری بکنم که خلاص بشم ...
بهت قول می دم نگار ... یکم بهم زمان بده ...
مات مونده بودم , نمی دونستم چی بگم ؟ حتی قدرت تکون دادن دستم رو هم نداشتم ...
با درموندگی گفت : نگار یک حرفی بزن ... بهم بگو که زندگی منو بهم نمی زنی ... شیما رو از من نگیر , التماست می کنم ... قول می دم درستش کنم ...
گفتم : وای صادق , می دونی الان چی فکر می کنم ؟ کاش تو با یک زن رابطه داشتی و اینقدر کثیف نمی شدی ...
تو خودفروشی می کنی , تو هم مثل اون زنی ... فرقی نداری , خودتو قانع نکن ...
لجن برای چیزی که تو رفتی توش کمه , تو توی کثافت توالت افتادی و اگرم بیای بیرون دیگه پاک نمی شی و همیشه این بوی گند همراهت می مونه ...
گفت : نگار به خدا نمی خوام , اصلا نمی خواستم ...
گفتم : گناه همینطوره صادق ... برای قدم اول از خودت متنفر میشی ...
قدم دوم تصمیم می گیری دیگه نکنی ...
به سوم و چهارم برسه دیگه برات عادی میشه و راحت از کنارش می گذری ...
تو از مرز پاکی گذشتی و به نقطه ای رسیدی که بدی کارات به چشمم نمیاد ...
برای گناه نکردن نباید قدم اول رو برداشت ...
من فقط می تونم برات دعا کنم ...
ناهید گلکار