خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۱:۱۲   ۱۳۹۷/۵/۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و پنجم

    بخش هفتم



    گفتم : چرا هیچ چیز این زندگی دست ما نیست ؟ ... انگار داره باهامون بازی می کنه ...
    من یک عمره دارم دست و پا می زنم تا راهم رو پیدا کنم و روش زندگیمون رو عوض کنم ولی اونی که باید بشه , نشد ... حالا تو مسیری افتادم که دیگه اصلا دست من نیست ...
    جریان امان هم همینطوره ... انگار زندگی یک تصمیمی برای من گرفته و داره اجرا می کنه ...
    باورت میشه دیگه حتی برنامه ریزی هم نمی کنم ...

    شاید بهتر باشه خودمو بدم دست تقدیر , همون کاری که بیشتر آدما می کنن ...
    گفت : الهی بمیرم , تو چته نگار ؟ ... حالت خوب نیست ؟ این حرفا چیه می زنی ؟
    عاشق شدی , برو دنبال عشقت ... زیاد این حرفا رو زیر رو کنی خُل میشی , باور کن ...
    اون شب شیما تلفن زد و گفت : صادق حالش خوب نیست و نیومد ...
    بقیه ی اعضا خانواده کلا و به طور شگفت انگیزی با ازدواج من و امان موافق بودن و خوشحال از اینکه من دارم شوهر می کنم , همین ...

    و من آثار رضایت خاطر رو تو صورت پدر و مادر به خوبی می دیدم ...
    بدون اینکه کوچکترین تردیدی داشته باشن , ذوق می کردن ...
    در حالی که من داشتم فکر می کردم  برای زندگی شیما چیکار کنم , درست تره ...
    آیا بشینم و تماشا کنم ؟ یا از چیزایی که دور و بر اون می گذشت , باخبرش کنم ...

    و مدام با خودم تکرار می کردم کاش نرفته بودم دنبالش ... کاش از چیزی خبر نداشتم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان