خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۵:۵۲   ۱۳۹۷/۵/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و هفتم

    بخش پنجم



    من واقعا فشارم افتاده بود پایین , چون اتاق دور سرم می چرخید ...
    ای خدا چرا من هر چی از این جور چیزا دوری می کنم بازم سرم میاد ؟ ...
    همه ناراحت شده بودیم و به هم نگاه می کردیم و نمی دونستیم چی بگیم که جلوی فروغ خانم بد نباشه ...
    با شعوری که امان داشت و همه ی حرفای امیر رو سانسور کرده بود , ولی من می دونستم چیزای خوبی جلوی مادر امان نگفته ... 
    ای خدا چه حالی داشتم ...
    نمی تونستم بفهمم امیر از جون من چی می خواد و چرا این کارا رو می کنه ؟
    فروغ خانم گفت : امان برای من تعریف کرد جریان چی بوده , ولی خوب من بازم نگران شدم نکنه مشکلی درست کنه ...
    به هر حال آدم بی عقلی که این کارِ زشت رو انجام بده , هر کاری از دستش بر میاد ... به امان گفتم زنگ بزن یک روز دیگه مزاحم بشیم , ولی می دونین چی گفت ؟
    گفت : نزدیک یک ساله دلم می خواد برم تو این خونه , حالا که بهم اجازه دادن بگم نمیام ؟
    همین امشب باید بریم ...
    خوب اینطوری شد که دیگه دیر رسیدیم ...
    بابا گفت : نه خانم , به این الکی هام نیست ... م یدمش دست پلیس , پدرشو در بیارن ...
    فروغ خانم گفت : به نظرم سر به سر این جور آدما نذارین بهتره ... دردسر بیشتری درست میشه ...
    اونا داشتن در این مورد حرف می زدن و من احساس می کردم دارم از حال می رم ... صداها تو گوشم می پیچید ...
    ثریا و امان متوجه شده بودن که حال خوبی ندارم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان