خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۵:۵۸   ۱۳۹۷/۵/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و هفتم

    بخش هفتم



    گفت : اگر اجازه بدین می خوام دخترتون برای پسرم خواستگاری کنم ...
    بابا گفت : اختیار دارین ...
    فروغ خانم گفت : با اینکه می دونیم این روزا پسر و دختر خودشون همدیگر رو می پسندن و حرفاشون رو می زنن که خوب حق هم همینه , چون بزرگ شدن و ما نمی تونیم براشون انتخابی داشته باشیم ... اما به عنوان بزرگتر وظیفه داریم و خدا رو شکر می کنم که انتخاب پسرم درست بوده و همسر مناسبی برای خودش پیدا کرده ...
    ما هم رسم بزرگتری رو به جا میاریم ...
    دست کرد تو کیفش و یک جعبه در آورد و گفت : با اینکه رسم نیست تو جلسه ی اول انگشتر دست کنیم , ولی از اونجایی که همه چیز فرق کرده اگر اجازه بدین تا روز بله برون این انگشتر را به عنوان هدیه دست نگار جان کنم ...
    بابا گفت : بله , درست می فرمایید ... ریش و قیچی دست شما ...
    مبارکه ان شالله ...
    امان سری خم کرد طرف بابا و مامان و گفت : خیلی لطف کردین اجازه دادین ...
    فروغ خانم اومد طرف من و منم زود بلند شدم .. .
    انگشتر رو دستم کرد و همدیگر رو بوسیدیم ...
    امان گفت : میشه بله برون هم انجام بدیم ؟
    اون چیه ؟ خیلی سخته ؟
    فروغ خانم گفت : آره پسرم , خیلی سخته ... باید صبر کنی رسم و رسوم به جا بیاد ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان