خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۲۰:۵۴   ۱۳۹۷/۵/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت بیست و هشتم

    بخش پنجم



    دخترا و مامان همه چیز رو آماده کردن ... میوه وتنقلات و غذاهایی که از شب قبل مونده بود رو برداشتن و سیخ کباب تا سر راه فیله ی آماده بگیریم و بریم ...
    دیگه ساعت نزدیک یک بود که امان رسید در خونه ی ما ...
    ثریا گفت : تعارف کنم مامانش بیاد تو ماشین ما ؟
    گفتم : نه بابا , برای چی ؟ بد میشه اصلا ...
    گفت : خوب خره تا اونجا تنها باشین ...
    گفتم : اگر می خواستیم تنها باشیم برای چی دنبالم راه افتادین ؟
    نه , میشه شماها هیچ کاری نکنین تو رو خدا ؟ همش دردسر میشه ...
    خندید و گفت : از بس دوستت داریم می خوایم مواظبت باشیم ...


    چند دقیقه بعد جلوی در خونه ی ما سر و صدایی راه افتاده بود نگفتنی که صادق هم از راه رسید ...
    حالم از اومدن اون خیلی بد بود و دلم شور می زد ... سه مرد سیاهپوش ...

    یعنی چی می خواد بشه ؟
    نکنه امیر ببینه و فکر کنه داریم با اون لجبازی می کنیم و بیاد دعوا راه بندازه ...
    همش التماس می کردم : تو رو خدا سوار شین , دیر شده ... سر و صدا نکنین ...

    ولی کسی نمی فهمید درون من چی می گذره ... و احساس تنهایی کردم ...
    وقتی آدم نتونه حرف دلش رو به کسی بزنه , وقتی بغضش همیشه تو گلوش بمونه و جرات درددل کردن نداشته باشه , میشه یک تنهای واقعی ....



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان