سنگ خارا 🥀
قسمت سی ام
بخش دوم
دم خونه پیاده شدم ...
گفت : نگار جان , من می تونم کاری بکنم ؟
گفتم : نه , من خوبم ... خاطرت جمع باشه , درستش می کنم ... نه از امیر می ترسم نه از صادق , صد تا مرد سیاه پوشم بیان سراغم می تونم از عهده اش بر بیام ...
به خاطر همه چیز ازت ممنونم , تو خیلی خوبی ... ولی بذار خودم مشکلمو حل کنم ...
تا حالا کردم , بعد از اینم می کنم ...
دستشو دراز کرد طرف من و داشت می گفت که : خوب پس چرا اینطوری حرف می زنی ؟
ولی من گوش نکردم و از پله ها رفتم بالا و نفهمیدم چطوری خودمو رسوندم به خونه ...
مامان با خنده و شوخی اومد جلو و گفت : خوب ما رو قال گذاشتین ... کجا رفته بودین دم بریده ؟
در حالی که می رفتم طرف اتاقم گفتم : مامان با من بیاین ... شایان برو بیرون ...
بابا پرسید : اتفاقی افتاده ؟ با امان حرفت شده ؟
نگار , نگار جواب بده ...
گفتم : نه بابا جون , چیزی نیست ... با مامان کار دارم ...
درِ اتاق رو بستم و خیلی آهسته که صدام بیرون نره , گفتم : بشینین ...
خواهش می کنم داد و قال راه ننداز ... اگر می تونستم تا فردا صبر کنم می کردم , ولی متاسفانه الان مثل دیوونه ها شدم و نمی تونم جلوی خودمو بگیرم ...
ولی اگر شما آروم باشی می تونیم با هم این مشکل رو حل کنیم ...
مامان یکم ترسیده بود ... رنگ از روش پرید و گفت : حرف بزن دیگه , جون به سر شدم ...
باز می خوای منو به چی متهم کنی ؟ به مامانش حرفی زدم که به مذاقش خوش نیومده ؟ به خدا اون از من پرسید نگار قبلا نامزد داشته یا نه ؟
به امام رضا من فقط توضیح دادم که نداشتی , همین ... دیگه در مورد تو حرفی نزدیم ...
منِ بدبخت که جز عزت و احترام کاری نکردم ...
گفتم : مامان بگو چقدر و چرا از امیر پول گرفتی ؟ ...
ناهید گلکار