سنگ خارا 🥀
قسمت سی ام
بخش سوم
یک مرتبه حالش عوض شد و آب دهنشو قورت داد و دستپاچه شد و گفت : اومد به تو گفت ؟
با حرص زدم روی پام و چنگ زدم و گوشت تنم رو گرفتم و همینطور نگه داشتم که بتونم خودمو کنترل کنم , گفتم : بگین چرا و چقدر؟
زود باشین دارم می میرم ... مامان می فهمی دارم دق می کنم از دست شما ؟
می فهمی داری با آبروی خانوادت و عزیزات بازی می کنی ؟
می فهمی داری همه ی ما رو بدبخت می کنی ؟
گفت : اوووو , ولم کن ... اصلا به تو چه ؟ قرض کردم , خودم پس می دم ... تو دخالت نکن , مگه من بچه ام ؟ ...
گفتم : بده ... زود باش همین الان بده , می خوام ببرم بهش بدم ...
گفت : خودم می دم , چرا بدم به تو ؟
گفتم : برای اینکه به امان و مادرش گفته ... حالا خوب شد ؟ حالا راحت شدین ؟ ...
در حالی که صورتم خیس اشک بود , با التماس گفتم : تو رو خدا دیگه کشش نده , فقط بگو چقدر و چرا این کارو کردی ؟
گفت : بابات خونه نبود , صابخونه اومده بود و کرایه اش رو می خواست ... مثل اینکه یکی دو روز عقب افتاده بود ... گفتم صبر کن تا شوهرم بیاد ...
قسم خورد که الان لازم داره وگرنه مزاحم من نمی شد ... هر چی گفتم الان ندارم , به خرجش نرفت ...
امیر رد می شد و دید , خودش گفت من بهتون می دم ... همین قدِ کرایه خونه داد ...
گفتم : بابا کرایه رو نداد ؟
با مِن مِن گفت : چرا داد ... تو این دعوا مرافعه ها بود , کاهلی کردم و خرج شد ... منتظر بودم پول دستم بیاد و بهش پس بدم ... به خدا نگار جون تقصیر من نبود ...
یکم دادم به شایان خرید کرد ... دیگه چون کم بود ندادم تا بذارم روش , ولی یک مرتبه دیدم تموم شده ... تو این خونه ی وامونده که پول نمی مونه ...
گفتم : مامان خودتم می دونی که بیشتر حرفات دروغ بود ... اگر پول می خواستی به من می گفتی یا زنگ می زدی به بابا و می گفتی براش کارت به کارت کنه , غیر از اینه ؟ باید حتما کاری کنی که آبروی ما رو ببری ؟
باید دستت رو جلوی مردم دراز کنی ؟ آخه چطوری روت میشه ؟
بابای بدبخت من از صبح تا شب کار می کنه ... هنوز تو این سن داری کاشی می چسبونه ، گچ کاری می کنه که ما دستمون جلوی کسی دراز نشه , اون وقت شما چطوری راضی شدی همچین کاری با ما بکنی ؟ ...
ناهید گلکار