خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۰:۰۳   ۱۳۹۷/۵/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی ام

    بخش پنجم



    گفتم : وای باور کنین هنوز از تو جعبه اش در نیاوردم ...
    اگر قبول نمی کردم بی ادبی نبود ؟ شما به عنوان یک مهمون آمدین , خودتون هم شاهد بودین من از اون تولد خبر نداشتم ... حتی از اومدن شما هم بی خبر بودم ... حالا شما کادو آوردین , می شد نگیرم ؟ مگه من ازتون خواستم ؟ ... الانم میرم میارم ...
    و درحالی که بدنم گُر گرفته و از شدت عصبانیت سرعتم زیاد شده بود , دویدم پایین و رفتم تو اتاقم و جعبه رو برداشتم ...
    بابا گفت : صبر کن ... تنها نرو , منم میام ... بذار بببنیم این مرتیکه چی میگه ؟ ...
    گفتم : بابا تو رو خدا , مثل همیشه بهم اعتماد کن و بذار قال قضیه رو بکنم ... شما دخالت نکن , بدتر میشه ...

    و دوباره دویدم بالا ...
    امیر رفته بود تو خونه ولی در باز بود ...
    زنگ زدم ... با بی حوصلگی اومد و شماره ی کارتش رو که رو یک کاغذ نوشته بود , داد دست من و
    گفت : تو فکر کردی من مشکلم این دستبنده ؟ یا این پول ؟ برای چی دارین با اعصاب من بازی می کنین ؟
    گفتم : تو رو خدا ببخشین , بذارین تموم بشه بره ... همین الان واریز می کنم ...
    اینم دستبند ... اگر چیز دیگه ای هم هست , همین الان بگین ...
    جعبه رو گرفت و گفت : امیدی که مادرتون به من داد رو چطوری می خواین جبران کنین ؟
    گفتم : آقای عطاری , از صبر من سوءاستفاده نکنین ...
    اصلا گیرم که خود من به شما امید دادم و نامزد شما هم بودم , حالا نمی خوام ... مگه زوره ؟
    مردم چهل سال با هم زندگی می کنن و طلاق می گیرن ... مگه شما زنتون رو طلاق ندادین ؟ وقتی کسی نمی خواد , نمی خواد دیگه ...
    این چه فکریه شما دارین ؟ مگه ما با شما چیکار کردیم ؟می خواستی نرین دنبال مامانم ...
    مگه من بهتون نگفتم به طناب پوسیده ی اون تو چاه نرین ... این عین حرفم بود , چرا رفتین ؟ ...
    حالا من مقصرم ؟ ... اگر یکم انصاف داشته باشین متوجه میشین که خودتون کردین , تاوانشم خودتون  پس بدین ...
    مادر من آدم ساده ایه , فکر کرده بود همسر مناسبی برای من هستین ... ولی من نمی خواستم , از اولم همین بود ...
    اینو می فهمین ؟ در واقع این شما هستی که باید از من معذرت بخوای ...
    مزاحمم شدی و فکرم رو درگیر کردین و کلی صدمه ی روحی به من زدین ...

    ولی دارم انسانیت می کنم که تو همسایگی مشکلی پیش نیاد و اومدم ازتون معذرت خواستم ...
    چون می دونم هیچ کس دنبال دردسر نمی گرده , فکر کردم اگر ازتون دلجویی کنم تموم میشه دیگه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان