خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۰:۱۲   ۱۳۹۷/۵/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی ام

    بخش هشتم



    و سرمو گرم کردم به این کار و دیگه باهاش حرف نزدم ...
    ولی اون سعی می کرد دل منو به دست بیاره ...
    تا راس ساعت دو امان زنگ زد ...
    فورا جواب دادم و گفتم : جانم ؟ ...
    گفت : فدای شما نگار خانم , برای اولین بار بود با مهربونی جواب منو دادی ...
    گفتم : چون دیشب حقت نبود ... من دق دلمو سر تو خالی کردم , ببخشید ...
    گفت : وای خدا رو شکر , فکر می کردم از دستم ناراحتی ... حالا برنامه ات چیه ؟ بیام دنبالت ؟
    گفتم : نه بابا , چی میگی ؟ هر شب هر شب که نمی شه ...
    گفت : نگار بیا عقد کنیم ... بعدا عروسی می گیریم ...
    گفتم : شب دوشنبه که نه , شب جمعه ...
    هیجان زده گفت : راست میگی ؟ عاقد هم بیاریم ؟ ...
    گفتم : بیاریم ...
    گفت : بریم حلقه بخریم ؟
    گفتم : بریم ...
    گفت : همون شب نامزدی بگیریم ؟
    گفتم : بگیریم ...
    گفت : وای نگار , دارم از خوشحالی بال در میارم ... یعنی چی ؟ تو چرا اینطوری شدی ؟ دارم ذوق مرگ میشم ... دیگه روز جمعه تو زن منی ؟
    گفتم : نه , همون شب جمعه زن تو می شم ...


    و اینطوری شد که فروغ خانم به مامان زنگ زد و قرار و مدار شب جمعه رو گذاشتن ...
    ما از این طرف تدارک می دیدیم و فروغ خانم و امان از اون طرف ...
    شور و حالی افتاده بود تو خونه ی ما ؛ نگفتنی ... که همه چیز رو فراموش کرده بودیم ...
    حتی من صادق رو هم از یاد بردم و بی خیالش شدم ...
    من و امان که از هیجان یک جا بند نمی شدیم ...
    اغلب گوشی دستمون بود و با هم حرف می زدیم و برای شب جمعه برنامه ریزی می کردیم ...
    حالا منم رو ابرا بودم ... از اینکه مدام خواب خوب می دیدم , دلم آروم شده بود ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان