خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۰:۰۷   ۱۳۹۷/۵/۱۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی و سوم

    بخش سوم



    دنبال امان رفتم ...
    گفت : تو این راهرو دو تا اتاق و سرویس و آشپزخونه هست ...
    یک خانم داشت اونجا کار می کرد ...

    سلام کرد و امان گفت : اینم شهین خانم که خیلی زحمت ما رو کشیده ...
    سلام و احوالپرسی کردم و با هم رفتیم بالا ...
    چقدر دلباز و زیبا بود ... یک هال بزرگ و چهار تا اتاق ... همه هم پر شده بود از فرش های دستباف و گرونقیمت و کمدبندی های زیبا ...
    امان گفت : می خوای اتاق منو ببینی ؟

    با سر تایید کردم ...
    وقتی وارد شدم , از سلیقه و تمیزی اونجا حیرت کرده بودم ... واقعا همه چیز به نظرم عالی بود ...
    اون اتاق اونقدر بزرگ و جادار بود که اندازه ی هال و پذیرایی خونه ی ما بود ...
    راستش یک آن به امان حسودیم شد ...

    رفتم کنار پنجره و به حیاط نگاه کردم ...
    امان پرسید : چی شد ؟ از اتاق من خوشت نیومد ؟ ...
    گفتم : خوب معلومه که تو دلت نمی خواد از اینجا بری ... کدوم آدم بی عقلی اینجا رو ول می کنه می ره تو یک آپارتمان زندگی می کنه ؟ ...
    گفت : اینجا رو پدربزرگم ساخت , وقتی که تعداد بچه هاش و برو بیاهاش زیاد شد طبقه ی بالا رو هم ساخت ...
    من یک عمو و چهار تا عمه دارم ... سه تا از عمه هام خارج از ایران زندگی می کنن ... پدربزرگم سرهنگ عالی رتبه بود و برای خودش برو و بیایی داشت ...
    قبل از فوتش ثروتشو تقسیم کرد و این خونه رو داد به پدر من که از همه بزرگ تر بود و بهش گفت به اسم تو می کنم که اینجا موندگار بشه ...
    شاید بگم صد تا عروسی تو این خونه برگزار شده ...
    حتی عروسی مامان و بابام ...

    ولی خوب پدر من زودتر از پدربزرگم فوت کرد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان