خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۶:۲۵   ۱۳۹۷/۵/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی و چهارم

    بخش ششم



    تا وارد خونه شدیم , مامان بدون ملاحظه ی امان , درست همون کاری که همیشه جلوی سه تا داماد دیگه اش می کرد رو انجام داد ...
    عصبانی گفت : صادق چیکار کرده ؟مرتیکه ی گوه , پدرشو در میارم ... همین الان زنگ می زنم بیاد و تکلیف تو رو روشن کنه ...
    شیما , تو رو قرآن بگو زدت ؟ دستشو می شکنم ...
    گفتم : امان جان , نازگل رو بده به من ... خواهشا تو برو ... الان اینجا وضعیت خوب نیست , ناراحت می شم تو رو قاطی این مسائل بکنم ... بهت زنگ می زنم ...
    گفت : فقط بهم قول بده خودتو اذیت نکنی ...
    گفتم : قول می دم ...
    بلند گفت : مامان , با اجازه من می رم ...
    مامان گفت : نه بیا تو پسرم , تو که دیگه غریبه نیستی ...
    گفت : نه ممنون , یکم کار دارم ...
    برای اینکه امان ناراحت نشه , باهاش تا دم ماشین رفتم ...
    دستم رو گرفته بود و کنارش راه می رفتم ... بازم چیزی ازم نپرسید ...
    به ذهنم رسید که گفت : کاش می بردمش خونه ی خودمون ...

    اونقدر فکرم درگیر بود که متوجه نشدم این صدا فقط تو ذهنم بود ...
    گفتم : نمی تونم امان جان , شیما رو به این حال ول کنم و بیام خونه ی شما ... اصلا جلوی مامانت خجالت می کشم ...

    به صورتم نگاه کرد و دوباره دستم رو گرفت و گفت : نگار , من چیزی نگفتم ... فکر کردم ... تو دوباره فکرم رو خوندی ...
    گفتم : واقعا ؟ چقدر عجیبه امان ... امان , چیکار کنم ؟ ... دوست ندارم غیرطبیعی باشم ... می دونی وقتی دنبال شیما می گشتم , یک ماشین دیدم و بعدم شیما رو واضح دیدم و حدس زدم توی یک پارک باشه ...
    باور کن این بار خودم خواستم و شد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان