خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۶:۲۸   ۱۳۹۷/۵/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی و چهارم

    بخش هفتم



    دوباره به ذهنم رسید که گفت : نگار , خیلی دوستت دارم ...
    ولی چون نگاهش می کردم , دیدم که حرف نزد ...
    چشم هام پر از اشک شد و بدنم شروع کرد به لرزیدن ... دستشو محکم فشار دادم و گفتم : عمدا این فکر رو کردی ؟ می خواستی امتحانم کنی ؟ آره ؟ فهمیدم چی گفتی ... منم دوستت دارم ...
    امان گفت : نگار , تو انگار قدرتت بیشتر شده ... یک اتفاقی برات افتاده مثل اون تصادف ... ببین مو به تنم راست شد ... منم یک حال عجیبی پیدا کردم به خدا ...
    گفتم : نمی دونم , ولی الان دارم به این فکر می کنم که اگر تو چیز دیگه ای گفته بودی چی می شد ؟ ...
    گفت : مثلا چی ؟
    گفتم : مثلا فکر می کردی ای بابا اینا کی هستن ؟ آدم رو از خونه شون بیرون می کنن ...
    گفت : فدات بشم , من درک می کنم ... می دونم که تو چه وضعی هستی ...
    گفتم : نه موضوع این نیست , اگر این کار ادامه پیدا کنه زندگیم خراب می شه ...
    گفت : نمی شه عزیزم ... امروز حتما یک اتفاقی برات افتاده که اینطوری شدی ... ببین آخرین باری که ذهن منو خوندی کِی بود ؟ خیلی وقت پیش ... یکی دو بار ذهن منو خوندی ....
    پس ممکنه به مرور زمان از بین بره ...
    گفتم : تو چطوری می خوای منو تحمل کنی ؟

    خندید و گفت : بی ربط بودا ... چی میگی تو ؟ تازه از وقتی این طوری شدی که با من تصادف کردی ...

    به نظرم اصلا چیز بدی نیست ... عزیز دلم , یادت نره آدم باید چیزای غیرقابل تغییر رو بپذیره تا راحت تر زندگی کنه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان