خانه
117K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۲۳:۱۵   ۱۳۹۷/۵/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی و پنجم

    بخش چهارم



    بابا داشت حرف می زد و من بریده بریده بین حرفای اون , جمعیت و ازدحام , گرما , دود , و ساختمون می دیدم ...
    گفتم : نه بابا , چیزی نیست ... نترسین ... انگار فشارم افتاده ...
    بذارین یکم دراز بکشم ...
    شیما گفت : تقصیر منه , امروز پدرشو در آوردم ... بمیرم الهی ...
    بابا گفت : براش نبات داغ درست کن , زود باش ... توران , سیاهی چشمش رفت ... حالش خوب نیست ... بابا جان ؟ نگارم ... عزیز بابا ؟ می خوای ببریمت دکتر ؟
    گفتم : نه , همون نبات داغ خوبه ...


    کمی بعد به حالت عادی برگشتم ...
    نگرانی من از این بود که نمی دونستم در آینده چی می خواد بشه ؟ آیا این حالت های من بیشتر میشه ؟ اگر اینطور شد چیکار باید بکنم ؟ 


    اون شب اونقدر بالای سر شیما موندم تا خوابش برد ...
    دیروقت بود ... قبل از اینکه برم تو رختخواب , تلفنم رو از کیفم در آوردم و نگاهی انداختم ...
    امان چندین بار زنگ زده بود و کلی ازش پیام های عاشقانه داشتم ...

    رفتم تو فکر ... خدایا چیکار کنم ؟
    این از وضع خونه که باید خالی می کردیم و اینم از حال و روز شیما ...
    اینم از خودم ...
    امان کجای زندگی من می تونه باشه ؟ من برای چی با اون ازدواج کردم ؟ اگر امان در شرایط من بود و من مثل اون , چقدر می تونستم تحمل کنم ؟ ...
    و این ترس تو دلم افتاد که حتما اونم به زودی خسته میشه و اعتراض می کنه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان