۱۲:۳۶ ۱۳۹۳/۳/۲۸
منم دبستان بودم یه روز مامانم منو میبرد مدرسه با دوستم یه روزم مامانه دوستم با دوستم میومد دنبال که مارو ببره مدرسه یادم نمیره همینجوری خوشحال و خرم به سمت مدرسه بازی میکردیم و میرفتیم که رسیدیم دم مدرسه مقنعه هامونو سرمون کردیمو به وضیعت ظاهریمون خواستیم برسیم که یهو چشمتون روز بد نبینه دیدم دمپایی پامه مردم از خجالت بیچاره مامانه دوستم رفتیم خونه و برگشتیم