خانه
10.5K

داستانکده دلداده

  • ۱۰:۳۳   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    من دلداده هستم یه دختری که اکثر وقتا یاسرش توکتابه یاتو دفتر من تواین تایپیک سعی دارم داستانامو بزارم  اگه پیشنهادی یا انتقادی داشتید ممنون میشم بهم بگید

    داستانکده دلداده
  • leftPublish
  • ۱۰:۳۴   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست
    خوب اولین داستانی که می خوام براتون بزارم اسمش غیر معمول
  • ۱۰:۳۷   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    به نام تنها ناجی دلهای شکسته

    غیرمعمول

    فصل اول قسمت یک

    دیدی ای دل غم عشق دگر بار چه کرد؟                               چون بشد دلبرو بایار وفادار چه کرد؟

    آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت                         آه ازآن مست که بامردم هشیار چه کرد؟

    اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار                       طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد؟

    برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر                                   ده که باخرمن مجنون دل افگار چه کرد؟

    ساقیا جام میم ده که نگارنده عیب                                     نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد؟

    آنکه پر نقش زد این دایره مینایی                                   کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد؟

    فکر عشق آتش غم در دل حافظ زدو سوخت                                    یار دیرینه ببیند بایار چه کرد؟

    وقتی یه تصمیموتوشرایط سخت می گیری فکر می کنی بهترین کاره بعضی موقهام خود خواه میشی تا اون کارو انجام بدی اما خیلی وقتا از او ن تصمیمی که اون موقع گر فتی سخت پشیمون میشی

    اما شاید توی اون موقعیت این بهترین تصمیمی بود که می شد گرفت از یه بزرگی شنیدم که می گفت:گاهی عاقلانه ترین راه بهترین راه نیست به نظرم این جمله یه حقیقت بزرگه بعضی وقتا بهتره به جای اینکه جمله های فیلسوفانه بگیم یامدام از عقل وراه درست حرف بزنیم کافیه فقط یک بار به قلبمون مراجعه کنیم  ببینیم اون چی میگه .

    میگن بهتره یه عاشق عاقل باشیم اما خیلیا عاقل بودنو مخفی مردن احساسات تلقی میکنن نه این نه اسمش عشقه نه عاقل بودن این اسمش غروره...

    مغرور نبودن همیشه هم خوب نیست باید حواست باشه تامضحکه اینو اون یابه اصطلاح دم دستی نباشی.

    ...

    همه چیز آماده یک عروسی مجلل بود آدمای زیادی اومده بودن آدمایی که حتی تابه حال ندیده بودمشون دلداده دوتا کله قند بالا سرم گرفته بودو داشت می سابید زن دایی نفس هوای منوداشت چون جای مادر عروس اومده بود دایی میلادو مهرادم اوضاعو تحت کنترل داشتن زن دایی سایم مراقب بود چیزی کمو کسرنباشه  پدردامادم پیش دایی مهراد نشسته بود سعی می کردم بغض نکنم امانمی شد باید خودمو کنترل می کردمو پیش کسایی که نمی شناختمشون  اشک نریزم نباید از الان نشون بدم که ضعیفم به گردنبندی که توی دستام بود نگا کردم یه قلب بود که وسطش یه دی بزرگ بود. به جایی که چند دیقه پیش ایستاده بود نگا کردم عصبی بود هروقت عصبی می شد تاچند روز گردنش درد می گرفت کاش لجبازی نکنه وقرصاشو بخوره به قرآنی که تودستام بود نگاکردم سوره مریم باز بود یه گل روی صورتم کشیده شد بهش نگاکردم لبخند معصومانه ای به لب داشت دلم براش می سوخت اون که منو اذیت نکرده بود پس نمی تونم ازش متنفر باشم اون که گناهی نداشت تنها کاری که کرده بود اینکه عاشق من شده بود سرشو نزدیک گوشم آرودو گفت می دونم دلت برا خانوادت تنگ می شه اما قول میدم خوشبختت کنم ونذارم آب تودلت تکون بخوره من مراقبتم پس ناراحت نباش وهرموقع که خواستی من تورومیارم پیش خانوادت من که بهت گفتم دلداده روبیاریم پیش خودمون به طرفش برگشتمو توی چشمای مهربونش خیره شدم قطره های اشکم سرازیر شدن اونم نگام کرد وگفت می دونم که الان داری باخودت میگی که بهم میگه گریه نکن نه من اینونمی گم منم میشینم یه جاتاخالی بشی بعد باهم حرف میزنیم اما حالابهتره به جای نگاکردن به من به قرآن نگا کنی چون حاج آقا ختبه روشروع کرده .به قرآن نگا کردم باورم نمیشد قراره اسم مردی که کنارم نشسته روتاآخر عمرم به دوش بکشم .

    بسم لله الرحمن الرحیم دوشیزه مکرمه محترمه بالغه سرکار خانم دلآرامستوفی فرزند بهرام آیا به بنده وکالت میدهید شمارابه عقد دائم آقای ارمیا اشکانی بامهر وصداق معلوم یک جفت آینه وشمعدان چهارده شاخه نبات 2000 سکه تمام بهارآزادی ویک خانه در الهیه تهران دربیاورم بنده وکیلم؟

    عروس رفته گل بیاره.

    بله برای باردوم عرض میکنم سرکار خانم دلآرامستوفی فرزند بهرام آیا به بنده وکالت میدهید شمارابه عقد دائم آقای ارمیا اشکانی بامهر وصداق معلوم یک جفت آینه وشمعدان چهارده شاخه نبات 2000 سکه تمام بهارآزادی ویک خانه در الهیه تهران دربیاورم بنده وکیلم؟

    عروس رفته گلاب بیاره.

     برای بار سوم عرض می کنم سرکار خانم دلآرامستوفی فرزند بهرام آیا به بنده وکالت میدهید شمارابه عقد دائم آقای ارمیا اشکانی بامهر وصداق معلوم یک جفت آینه وشمعدان چهارده شاخه نبات 2000 سکه تمام بهارآزادی ویک خانه در الهیه تهران دربیاورم بنده وکیلم؟

    نمی تونستم حرف بزنم همه این یک سال جلو چشمام رژه می رفت اشکام به جام حرف میزدن نگام به اون طرفی که دایی مهراد نشسته بود چرخید باباش باعصبانیت نگام میکرد آیسان گفت عروس زیر لفظی می خواد.

    بله آقاداماد زیر لفظی رو بدید که  بنده خیلی کار دارم.

    ارمیا یه جعبه مشکی رنگ بهم داد بازش کرد یه سرویس طلاسفید بود روکرد بهمو گفت این مال توئه نمی تونستم دستمو تکون بدم انگار قفل کرده بود آخرسرم خودش اونوگذاشت روپام

    عروس خانم برای بارآخرمی پرسم سرکار خانم دلآرامستوفی فرزند بهرام آیا به بنده وکالت میدهید شمارابه عقد دائم آقای ارمیا اشکانی بامهر وصداق معلوم یک جفت آینه وشمعدان یک شاخه نبات 2000 سکه تمام بهارآزادی ویک خانه در الهیه تهران دربیاورم بنده وکیلم؟

    نمی تونستم حرف بزنم نگاه نگران ارمیا رو حس میکردم نمی خواستم ین طوری بشه کا ش برمی گشتم به عقب سرموآوردم بالا همه یه جوری نگام میکردن زندایی نفس دایی میلاد  آرمان وآرسان وحتی آقاخسرو بابای ارمیا دوباره داشت باچشماش خطونشون می کشید فقط نگاش کردم اونم گوشیشو برداشت فهمیدم می خواد چی کاربکنه روبه جمع کردم سعی کردم صدام نلرزه وگفتم مادرمن 8 سال پیش وپدرم 6 سال پیش فوت کرد برای همین الان دلتنگشون شدمو دارم گریه می کنم اینوگفتم که یه وقت اشتباه برداشت نکنید بااجازه داییای عزیزم وزنداییام مخصوصا زندایی نفس که توی این چندسال مادری رودرحقم تموم کرد وبزرگترای جمع بله

    صدای کل کشیدن همه بلند شد

    ...

    امشب مرور میکنم تمامی لحظات دلتنگی ام را.... تمامی شب ها باتوسحرشدن را...آری امشب مرور میکنم تمامی دقایقی را که صرف توکردم ...امشب از نبودنت خیلی بیزارم ...ازجای خالیت تنفر دارم از لحظه رفتنت هر شب عکست مینگرم!!!از بس عکست را بوسیده ام عکست پوسیده شده است، آری امشب از خودم بیزارم !!!از عشقی که به تودارم بیزارم ...از دل خویش خسته ام از بس که مدام دلتنگت می شود دیگر بیزارشده ام از چشمانم که همیشه برای توبارانی هستند...دیگر بیزارم ازقلمم که هر شب برای تومینویسد ...آری دیگر بیزار شده ام از تمامی دقایق ...از تمامی ثانیه های آشنایی ...از تمامی دقایق خوش باهم بودن ...

    آری امشب از خودم سخت بیزارم...امید وارم امشب این بیزاری مهری برپایان عشقمان باشد ...آمین...

    چی کارمی کنی؟

    دفترموبستمو گفتم هیچی

    باشه خانوم خانوما راستی به دلداده  گفتی؟

    چیو؟

    اینکه بیاد پیش ما

    نه

    چرا؟

    احساس میکنم پیش دایی اینا راحت تره

    نزدیکم شدو صندلیمو به طرف خودش چرخود ودستامو گرفت اصن حس خوبی نداشتم

    ببین دلارا منوتوالان زنوشوهریم پس میتونیم بهم اعتماد کنیم پس هروقت هر مشکلی برات پیش اومد میتونی به من بگی وبه من تکیه کنی وبلعکس

    یه لبخند تلخ زدم

    خانوم خانوما حالا پاشو یه چیزی باید بهت نشون بدم

    دستمو گرفتو کشید دنبال خودش ازاینکه دستش مدام بخوره اصلا خوشم نمیاد یه صدایی توی ذهنم داره میپیچه هر بارکه ارمیا دستمو میگیره این صداتوذهنم میپیچه

    دلارا می خوام به من یه قولی بدی قول بده دست منو ول نکنی

    به اتاق رسیدیم از چیزی که میدیدم خوشحال نبودم احساس می کمردم دارم ارمیا روبه بازی میگیرم

    خوشت میاد خیلی سخت بود

    روی تخت باگلبرگای گل قرمز یه قلب بزرگ درست کرده بودو اطرافش یه عالمه گلبرگ رنگی زیر تخت وکل محوطه اتاق پراز شمعای معطر رنگارنگ بود

    خیلی قشنگه ارمیا واقعا می گم مرسی که به خاطرمن این کارو کردی

    دستمو از دستش کشیدمو رفتم سمت در بازومو گرفت

    کجامیری؟

    دارم میرم توحیاط

    عشق من مثلا توامروز عروس شدی

    خوب ؟

    پس هردو تواتاق می مونیم

    ارمیا من الان نمیتونم

    من پیشتم اینو گفتو دروبست

  • ۱۰:۳۹   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست

     

    فصل 1 قسمت 2

    گاهی اتفاقایی توی زندگیت می افته اتفاقایی که قبل اومدنشون خبر نمی دن یهو از راه میرسن وکل زندگیتو تحت الشعاع قرارمیدن ازیه بدهی ساده گرفته تا مریضیای جورواجور همه وهمه دست به هم میدن تا توروزمین بزنن اما باید حواستو جمع کنی از خودیا نخوری چون مهم نیست چه جوری بهت ظربه میزن همینکه فهمیدی به اونا نمیشه اعتماد کرد از همه درد ناک تره.

    خیلی سخته که بین دوراهی گیر میکنی مخصوصا بین مغزوقلبت  گاهی وقتا ممکنه هردوتاش پوچ باشه وممکنم هست نباشه .

    بعضی اتفاقابزرگت میکنه بعضیام کوچیکت میکنه بعضیاشون توروتا اوج میبرنو بعضیاشون بدجورمیزننت زمین اما وقتی ازشرشون خلاص میشی برمیگردی به زندگی معمولیت کارتاآخرهفته ویه چیزایی شبیه این امابعضی اتفاقانه وقتی ازشرشون خلاص میشی دیگه مثل قبل رفتارنمیکنی گوشه گیر میشی میشی یه آدم دیگه یا آدم غیرمعمول

    گفتم غیرمعمول آره منم یه آدم معمولی بودم وسط یه دنیای معمولی باآدمای معمولی من هیچ چیزم بابقیه فرق نداشت هرروز صبح دانشگاه میرفتم یه دانشگاه معمولیو یه رشته معمولی مثل همه آدما منم یه اتفاقای تلخی توی زندگیم داشتم تلخترینشون هم فوت مادرم بود وقتی فقط 16 سالم بود منوترک کردوشدم مادر خونه وغمخواربابام .اونم بنده خدا بعد مامانم خیلی تاب نیووردو 2 سال بعدش منو خواهرمو تنها گذاشت.الان باخواهرم دلداده زندگی میکنم داییام خیلی سعی کردن مادوتا رو راضی کنن بریم پیش اونا مخصوصا دایی میلادو زندایی نفس اما خوب نمی خواستیم سربار باشیم براهمینم داییام پولی که مامانم به ارث میبرد روتوی دوتاحساب ریختن اولیشو میشه ازش برداشت کرد امادومیشونه چون بلند مدته وبرای روز مباداست بنده خداهام تاکید میکنن اگه مشکلی داشتیم حتما بهشون بگیم من دایی میلادوبه عنوان بابادومم دوست دارم زن دایی نفسم همین طورزندایی نفس داستان آشناییش با دایی میلادو نوشته ویه کتاب معروفم شده. واقعا عاشقانه قشنگی داشتن نمیدونم شایدم دارن واقعا آدم چه طوری میتونه کلفتی کسی که دوسش داره بکنه واونم درقبال همه این خوبیا بزنه لالش کنه یاپاشو بشکنه ولی من به نیروی عشق اعتقاد  دارم .

    همه آدما دنیا بااینکه معمولین اما همه یه خوصیت هایی دارن که اونارواز بقیه متمایز میکنه.منم از این قائده مستثنی نیستم گاهی وقتا باخیلی الکی خوشم یا خیلی بیخیال البته متضادشم دارم آره من یه آدم معمولیم که یهو وسط این همه یکنواختی یکی ازاون اتفاقابرامنم افتادو طوفان زندگیم شروع شد...

    داستانمو ازکمی قبل تراز این طوفان شروع میکنم:

    خانم مسدوفی دارم بهتون اختارمیدم اینجایک مکان آموزشی اینجا دانشگاهه مدرسه که نیست که هرکاردلتون میخواد بکنید همین الانم به خاطربد حرف زدنتون بااستادا  ممکنه این ترمو مشروط بشید پس بهتره برید و باکمیته انظباطی دانشگاه شاخ به شاخ نشید.

    آقا محترم منو بااین چیزاتهدید نکنید منو همه این آدمایی که اینجا وایسادیم حقمونو می خوایم 3 ملیون تومن از هردانشجوشهریه میگیرید بعد اینه وضعش یه استاد پیزوری معتاد م

    درمورد استادا درست حرف بزنید

    من هرجوردلم بخواد حرف میزنم.

    بینید دارید با دم شیر بازی میکنید.

    منوتهدید نکن..

    نزارین به زورمتومسل بشم.

    اومدم حرف بعدیمو بزنم که در یک آن دایی مهراد اومدو دستشو گرفتو پیچوند دایی یهو ازکجا پیداش شد؟

    مثلا اگه بخوای به زورمتوسل بشی چه غلطی میکنی؟

    آقای سیاوشیان انقد به خواهرزادتون روندید .

    دستشومحکم ترگرفتوگفت درمورد خواهرزادم درست حرف بزن مردک

    باشه آقاغلط کردم باشه آآآآییی .

    هرچی که می خواد براش آماده کن

    نمیشه آقا دست من که نیست که باید بامدیریت هماهنگ بشه .

    پس بروهماهنگ کن تامن بیام

    نمیشه

    یه باردیگه بگی نمیشه یا این دختروهرکس که بهش مربوط میشه اذیت کنی دیگه من نمیتونم تضمینی برازنده بودنت بدم داداشمو میشناسی که.

    بله بله الان میرم هماهنگ میکنم.

    همه برای دایی مهراد کف زدن دایی باهمون آرامش همیشگی اومد طرفم منم محکم بغلش کردمو گونشو بوسیدم.

    آخه دلارا؟؟؟؟؟

    میدونم قول میدم تکرانشه ببخشید!

    حرف آدمم گوش نمیدی که میخوای توی این خراب شده درس بخونی؟خوب مثل بچه آدم میومدی دانشگاهی که بچه هامیرن اونجا مال خودمونه به قول خودت  سربارم نمیشدی کسیم جرئت نداره نازک تر از گل بهت بگه آخه خواهر زاده من باید بیاد اینجاو با این آدما سروکله بزنه؟

    میدونم همیشه صلاحمو میخواید ولی...

    اماواگروولی نیار میدونی اگه میلاد این الم شنگه رومیدید الان این بابا روزده بود پدرشو درآورده بود شانس آوردی اینجا نیست

    ببخشید دیگه مگه دایی میلادم اومده ؟

    آره بابا پاشوکرده توی کفش حالاکه دلارا نمیاد پیش من،من میرم پیشش

    یعنی چی؟

    یعنی الان با چند میلیارد پول اینجاست که اینجارو بخره.

    چی؟میخواد دانشگاهو بخره مگه داریم؟ اینجاکه یه جای دولتیه  تحت نظر وزارت...

    حرف اظافه بزنی میزنه میترکونتت همینم نباید بهت می گفتم آره می خواد بخره چیه تومارو دست کم میگیری وگرنه میدونی که خاندان سیاوشیان هرکاری که دلش می خواد میتونه بکنه نگران نباش اینجاروداره قانونی میخره.میلادم میشناسی که قاط بزنه هیچکی جلو دارش نیست حتی نفس

    مگه داریم؟؟؟؟؟؟؟

    سلام آقا همه چی آمادس لطفا بیاید بالا

    باشه مایه خورده کارداریم بعد میام می بینمت مهمونی امشبو یادت نره.

    باشه، دایی رفت بالا

    دلارا داییت بود؟

    راسته می خوان اینجاروبخرن؟

    داییت بادیگارد داره منظورم اون مرد کت شلواریه اصلحم داشت؟

    دوستم سپیده رفت روپله هاوگفت دوستان آقای سیاوشیان به کارمون رسیدگی میکنن بروپچ پروژه هم بزنید بریم کافه تا سوالاتی که از دلارا داریدو پاسخ گوباشیم. بفرمایید لطفا

    همه توکافه نشسته بودیم وسپیدم طبق معمول جوگیر شده بودو یه جوری درمورد داییام حرف میزد که انگار داییای خودش بودن

    خوب بچه ها جدای بزرگ مادری دلارا توزمان قاجاروپهلوی رفیق گرمابه وگلستان شاهای اون زمان بودن براهمینم افتادن توکارتجارتو شدن یکی از خرپول ترین خانواده های ایران چندین سال قبل دایی میلادش وقتی هنوز زن نگرفته بود لقب پولدارترین مرد ایرانو داشت آقاخلاصه خانواده مادری اینا خیلی خفنن طوری که بادیگاردو ایناهم دارن خود دایی میلادش بابادیگاردش ازدواج کرد. وای خونه شونو ندیدید

    مگه تودیدی؟

    آره یکی ازاون روزایی که میخواستم جزوه دلارارو بهش بدم رفتم خونه داییش یه ساختمون دوقلو 4 طبقه بود خونش نوسازباورتون نمیشه از در ورودی تا در اصلی یعنی محوطه باغ باید باماشین بری تابرسی ،سقف خونشون کلا استخره یکی از

    ساختومونارو داده به پسرا اونم 4 طبقس پیست موتور سواریو .ماشین سواریو اینا داره .

    تورفتی جزوشو بدی یایه تورگردشگری راه انداختی؟

    آخ وایسید از...

    سپیده دیگه بس کن .

    دلآرا توچرا تو با داییات زندگی نمی کنی؟

    سپیده:بابا ابن دیوونه این خر این یابو.

    بسه سپیده .

    ازوضع پیش اومده چندان راضی نبودم احساس میکنم داییام این جوری میخوان منو کنترل کنن میدو نم نگرانم میشن همینطورم به چندتا ازبچه های دانشگاه شک دارم آدمای داییم باشن نمیدونم شاید منم اگه توموقعیت اونا بودم یه همچین کاری میکردم  شایدم نه؟ خوشم نمیاد تحت کنترل باشم..

    دلارا کجایی دختر؟

    همینجا !

    کاملا معلومه هنجرم پاره شد!!!

    بچه ها من یکم کار دارم هرچی شد خبربدین.

    دلارا کجامیری امروز آخرین روزه ازهفته بعد امتحانا شروع میشه .

    ببخشید بچه ها واقعا نمیشه.رفتم سمت مدیریت منشیش تامنو دید اخماشوکرد توهم

    میتونم برم تو؟

    براچی میپرسی ؟توکه صاحب اینجا شدی

    منظورت چیه؟؟؟

    منظورمن چیه دایی کوچیکت میخواد اینجارو به نام توبزنه.

    چیزی که میشنیدم باورنمیکردم رفتم سمت اتاق مدیرو درزدم

    بفرمایید تو... رفتم تو دایی مهراد نشسته بود آقامدیرم نشسته بود دایی میلادم بود.

    سلام

    دایی میلاد :سلام جان دایی خوبی؟

    مرسی دایی من باید باشماحرف بزنم

    مهمه؟

    بله

    پس آقای مدیر لطفا چند دیقه برید بیرون؟

    آقامدیر برن؟؟؟؟؟!!!!!!

    آره چطور؟

    بیچاره آقای مدیربلندشدورفت . روبه رودایی میلاد نشستم

    آخه دایی من پدر من این چه کاریه شما میکنید؟؟؟؟؟.

    من چی کارکردم؟

    شما اومدین یه مکان دولتیو بخرید ؟؟مگه داریم؟؟

    آره داریم وقتی اینجاروخریدم میشه یه مکان خصوصی مال دلارا هرکاری دلت می خواد باهاش بکن.

    دل من براتون مهمه ؟؟

    دایی مهراد: دلارا این چه حرفیه تومیزنی؟؟

    جواب سوال منو بدید

    اگه مهم نبود ما اینجا نبودیم!

    پس اگه دل من براتون مهمه ...

    دایی میلاد:بقیش؟؟

    من نمی خوام این جاروبخرید نمی خوام به خاطرمن چندمیلیارد پول بدید

    دلارا این چه حرفیه که میزنی؟؟؟

    خواهش میکنم اینوگفتمو بلند شدمورفتم سمت دستگیره در دایی میلاد:مهمونی امشبویادت نره

    یادم نمیره مرسی دایی

    اون دلداده روهم حتما بیار کپک زد توخونه

    چشم شما جون بخوا

    بروخودتولوس نکن

    خداحافظ

    خوبه که حل شد خیالم از دایی راحته حالا باید برم خرید مهمونی امشب نه باید با دلداده برم الان نزدیک یه ماهه که ازخونه بیرون نزده دارم براش .

    ...

    ماشینو گذاشتم توکوچه وسریع خودمو رسوندم به خونه

    سلام! سلام! سلام !سلام !سلام !سلااااااااااام!!!!

    سلااااام بسه دلارا چندبارسلام میکنی؟؟

    صد هزاربارتا شاید آبجی تنبل وتنپرور من یه تکونی به خودش بده.

    ایناروبامن بودی؟؟؟

    بله دخترقشنگم آخ نمیدونی امروز تودانشگاه چی شد؟؟؟

    چی شد؟؟

    نمیگم که بدو لباس بپوش بریم

    کجا؟

    خرید

    وای نه دلارا من باتو خرید نمیام یعنی کلا حال ندارم میخواستم بهت بگم که واسه اومدن من  یه بهونه جورکنی

    چشششششم حتما دایی ببینه تونیومدی باکلاشینگف منو آبکش میکنه

    دلارا!! خواهش

    اصن راه نداره

    پس من خرید نمیام یه عالمه لباس دارم

    اونوخ میشه دوتادونه ازاون لباسارونام ببری؟؟؟البته باذکر مثال

    صورتی مشکیه

    اِاِاِاِ همونکه 2 بار تومهمونی پوشیدیش؟؟

    خوب آره چه اهمیتی داره؟

    دلداده عزیزم بازبون آدم میای یا به زور ببرمت؟؟

    مثلا می خوای چی کار کنی؟؟

    ...

    کاری که کردی خیلی زشت بود دلارا من اون لباسو خیلی دوست داشتم نباید باهاش این کارومیکردی.

    به من چه من چند باراخطار دادم شما گوش ندادی ولی دلم خنک شد بعد چندوقت یه گوش مالی حسابی بهت دادم خانوم خشکله

    تولباس منو انداختی توچرخ گوشت !!!!! میدونی به احتمال زیاد نیم سوز شده البته درخوشبینانه ترین حالت!!

    نمی خواد نگران اون باشی لباسارونگا کن

    تمام اون پاساز 8طبقه رودنبال لباس گشتیم دلداده دیوونه همون اول یه لباس ارزون برداشتوخرید مطمئن نبودم کی دوباره میتونیم بریم لباس بخریم براهمین به اسم خودم چند تا لباس براش خریدم منودلداده کلا هم سایزیم حتی تاچندوقت قبلم کفشای همدیگه رومیپوشیدیم از وقتی یادمه دلداده همونطورساکت بود همیشه یه کتاب دستش بود قبلنا شعر میگفت هنوزم مطمئنم که میگه بعضی وقتا یواشکی شعراشو می خونم ازوقتی بابا رفت ساکت تر شد وخودشوتوی اتاقش که نه توی خودش زندانی کرد خوبه که آدم نقطه ضعف نداشته باشه اما این ممکن نیست منم یه نقطه ضعف دارم نقطه ضعفمم دلدادست ،دلداده مثل یه غنچس که هنوز بازنشده اما اگه باز بشه دنیارومیلرزونه.دلداده 2سال از من کوچیک تره وته تغاری خانواده مامانم ایناست هممون عاشق دلداده ایم

    دلارا

    جانم؟

    اون کفشه رونگا فک کنم خیلی بهت میاد

    نه به نظرم به تو بیشترمیاد بدو  بریم بخریمش

    وای نه من که کفش خریدم

    حرف اظافه نباشه

    خیلی قشنگن اقا دوتا 38 ازین بدین بی زحمت اون کیفم می خوام ببینم اونم همین طور.

  • ۱۰:۴۱   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    صل 1 قسمت 3

    دلارا تموم نکردی ساعت نه ونیمه

    چرا الان قیافشونگا

    مگه چشه ؟؟

    مثلا بعد چندوقت داری میری مهمونی

    خوب

    پاشوبیا اینجا

    روی صندلی نشوندمش دلداده خیلی خوشکله حتی به نظرم خوشکل تر از منه چشمای درشت قهوه ایشو باریملو یه خط چشم گیراتر کردم وبه لباش یه رژلب مایع قرمز ملایم زدم بااون آرایش کم خیلی جیگر شده بود بایه رژگونه هلویی هم کارمو تموم کردم  وبعد باهم سوارماشین شدیم داییام هردوشون مغید نبودن به غیراز زن دایی نفس هیچ کس شالو روسری سرش نمیکنه حتی زن دایی سایه، بارها وبارها از همه شنیدم که زن دایی به خاطر موهاش تاحلا چند بارتوخطر افتاده منودلدادم ازمامانمون یاد گرفتیم با اینکه با پسر داییام خیلی صمیمیم ودست دادنو اینا یه امر عادیه اما بازم سعی میکنم مراقب باشمو اگه روسری سرنمی کنم لباس یقه باز یا ناجور نپوشم ویه سری چیزارو رعایت کنم دلدادم همین طوره .

    بلاخره به عمارت دایی میلاد رسیدیم سوئیچودادم به نگهبان وسوارماشین مخصوص شدم تاماروببره به ساختمون خداکنه خاله السا دوست خانوادگیمون باشوهرش عمومازیار وشاداب وشایانم اومده باشن خیلی دلم براشون تنگ شده یادمه یه بار از مامان شنیدم قرار بود دایی میلاد باخواهر خاله السا ازدواج کنه اما به یه سری دلایلی بهم خورد. رسیدیم به عمارت دایی منو دلداده رفتیم تورختکن مهمان ها ولباسمونو عوض کردیم من یه لباس یاسی خریده بودم که دامنش جلوباز پشت بلند بود وزیرش تورمی خورد دلدادم به پیرهن فانتزی سفید مشکی خریده بود هردو بالا رفتیمو خودمونو رسوندیم به طبقه چهارم

    به سه قلوها

    به دخترعمه نازم

    سلام آیسان بی معرفت آخه من باید توروفقط وقتی میام خونه دایی ببینم؟؟

    دلارا توحرف نزناا که بدجوری ازت شاکیم

    آرسان:سلام دلارا چه طوری ازین ورا؟

    سلام دیوونه

    بی تربیت شدی هاا قبلنا مثل آدمیزاد بودی

     هنوزم هستم چشم می خواد که تونداری حالا آرمان کو؟

    چه میدونم طبق معمول داره خرمیزنه یکیم طلبت

    به سلام دلارا خانوم

    سلا م سیماخوبی ؟سینا کجاست ؟

    بعد چند وقت اومدی نمی گی خرت به چند من اونوخ سراغ سینارومی گیری دارم برات

    ببخشید ها خوبه من یه سره دارم باتوچت میکنم حالا میگی این پسر دایی ما کجاست؟یا خودم باید پیداش کنم؟

    اون وره آلان میاد وای خیلی وقت بود دور هم جمع نشده بودیمااا

    آره

    همش تقصیر توو دلدادست ما یااینجاپلاسیم یا اینا خونه ماپلاسن

    آرمان: سیماجان ادبیات چند می گرفتی؟؟؟ماشاا... هرروز فن بیانت بهتر میشه دیروز که مارو باگوسفندا حساب کردی خوبت نشد ؟به دلاراخانوم چه عجب!!!!

    مثلا تیکه انداختی؟ کی بهت یاد داده؟؟

    انقد داغون بود؟؟

    از داغونم اونورتر!!

    همش تقصیر این آیسانه

    آیسان:دروغ میگه خودش خنگه

     دعوا نکنید به نظرم جفتتون خنگید

    چه خبره اینجا ؟

    وای سلام نفس ترین نفس سلام زندایی

    مثلا داشتی ادای داییتو درمی آوردی

    مثلا نبود واقعا اداشو در آوردم

    آرسان: آخه بچه پرو خود دایی جنابعالی زن دایی شمارو این جوری جلو ما صدا نمیکنه

    خوب من فرق دارم  دوتاشون داشتن سمتم حمله کردن

    زندایی کمک

    ول کنید بچمو

    براشون زبون درآوردم

    زندایی صحنه خواستگاری دایی وخیلی خوب بلدم هزاربار جلوآینه اداشو درآوردم صبر کنید الان ادای دایی رودر میارم

    به خودم که اومدم دیدم توهمه جا هستی توخواب تورویا همه جابودی اولاش برام حکم فرشته روداشتی اما بعدش...اما بعدش شدی نفسم ونفسم به توبنده....

    نفس نفسم بمون آآآآآآیییی غلط کردم دایی میلاد وسط اون صحنه احساسی داشت گوشمو می کشید

    آیی دایی اصن به من چه می خواد نفسش بمونه یانه آآآآآیییی ببخشید

    بسه میلاد ولش کن

    تکرار بشه وای به حالت

    ولم کرد :دایی ماشاا... خوب از دستورات پیروی میکنی ها

    دستم بهت نرسه

    دایی افتاد دنبالم

    ...

    دایی مهراد:دلارا

    جانم دایی

    به نظرت دلداده حالش خوبه؟؟

    چه طور الان 2 ساعته همه باهمیم تمام این دوساعتو اونورنشسته بودو داشت کتاب می خوند من تا حالا یه همچین چیزی روتو خانوادمون ندیدم

    خوب؟؟

    یه خورده گوشه گیر نشده ؟

    دایی جان من ازوقتی یادمه این همین طور بود

    مشکلی نداره؟

    نه دلداده عاشق کتابه می دونید که راضی نبود دانشگاه بره میدونم یه خورده از جمع فراری اما وقتی میبینم میشینه یه ورو تمام روز کتاب می خونه خوشحال می شم خیلی وقتا منم یه ور میشینمو نگاش میکنم ...خیلی آرومه همیشم همین جوربوده هرکس یه اخلاقی داره همونطور که من شروشیطونم اونم آرومو ساکته واین خونه کوچیک ماروگرم میکنه

    آرسان:داری درمورد همسر آیندت حرف میزنی؟

    به فضولاربطی نداره بابات کجاس؟

    توآدم نشدی تاهمین الان داشت دنبالت می کرد می خواست بزنه بکشتت!!

    به شما مربوط نیست برو خاله جون پیش خواهربرادرت آفریین پسرم بیا این شکلات مال تو

    دلآآآآآآآآآرا

    آخ ببخشید رونقطه ضعفت پا گذاشتم؟؟؟

    حالا دایی کو؟

    بالاست

    آها!!!

    چی کار می خوای بکنی؟

    یه کاربد

    حالا به جا اون این فیلسوفو رابنداز

    دلداده رومیگی

    پس کیو میگم مگه فیلسوف دیگه ایم داریم؟؟کلا ژن تنبلی توخانواده ما هست اما این به بابات اینا کشیده!!!

    دایی مهراد: آرررررسان

    ببخشید دلارا

    سعی کردم ناراحتیموقایم کنم

    نه بابا من پوست کلفت تر از این حرفام گفتی دایی بالاست؟

    آره

    از به یاد اوردن فامیلای بابام بیزارم انقد از شون متنفرم که حتی نمی خوام به اونا عمووعمه بگم نمی خوام حال خوبمو بافکر کردن به اونا خراب کنم .

    دلداده

    جانم؟

    خوبی؟

    چطور؟

    آخه دیوونه بعد عمری اومدیم مهمونی نشستی داری کتاب میخونی؟

    مگه تومهمونی نمیشه کتاب خوند؟بعدشم من به کسی کار ندارم کسیم به من کار نداره

    دیوونه!!! داییی مهراد این شازده رو تحویل بگیرید راش بندازید من تا اینجا کمرم خم شده

    دلاااااارا

    یه ربع دیگه می بینمت خواهری البته اگه زنده موندم

    رفتم بالا سراغ دایی میلاد طبق معمول محافظا داشتن سرکشی می کردن

    سلام خانوم می تونم کمکی بکنم؟

    داییم کجاس؟

    تواتاقشونن

    مرسی

    در زدم دایی که گفت بفرمایید رفتم تو سلام

    سلام دختر

    چی کارمیکردین؟

    یه خورده به حسابارسیدگی میکردم

    همیشه موقع رسیدگی گوشیتون پیشتونه؟

    آره چطور؟

    همیشم توگالرین؟

    حرف آخر تو اول بزن

    هیچی فقط میگم که خوب شماکه انقد واسه زن دایی دلتون تنگ میشه که یه سره توگالرین عکسشو نگا می کنییییییدو

    یه کلمه دیگه حرف بزنی وای به حالت

    سخن عشق آمدومجنون

    کشتمت

    وا دایی اصلا خشونت خوب نیست اوم توسنو سال شما

    مگه من چند سالمه؟؟

    دیگه نزدیک پنجمین دهه زندگیتون هستید کلرستورولو چربی خونو یه سری چیزارو باید رعایت کنید عصبانیم نباید بشید

    من از جوونا الان خیلی سالم ترم .

    بله فقط مراقب دیسکتون باشید

    دلااارا بد بازیو شروع کردی

    دایی من این رفتارا از شمابعیده

    دایی دوید سمتمو منم رفتم توایوون داییم اومد

    اوا دایی شاخ شمشادم ازجوونا بیست سالم بهترید

    برو خودتوسیاه کن بچه

    میلاد ولش کن

    نه این امشب باید آدم بشه

    ولش کن

    دلارا:دایی دستور صادر شد

    منوتو بعدا باهم تنها میشیم

    هیجان زیاد براسنتون خوب نیست

    بهت اخطار دادم

    چی کارمی خواید بکنید

    دریک صدم ثانیه سمتم خیز برداشت اومدم جاخالی بدم که تعادلمو ازدست دادم وافتادم اونور نرده ها خوشبینانه ترین حالت این بود که بیوفتم تواستخر که البته همین طورم شدو افتادم تواستخر البته چون کسی ازاستخر توی حیاط استفاده نمی کنه آبش یخ بود

    داشتم غرق می شدم آب برای من خیلی ترسناکه داشت منو تو خودش می کشید یه نفر پرید توآب ومنو کشوند طرف نرده ها

    ...

    مرسی سینا

    قابلی نداشت

    آرسان:اگه سینا گذاشته بود من می پریدمو نجاتت می دادم

    بله اون که مشخصه!

    آیسان:لابد من بودم داشتم می خندیدم ومی گفتم که دلارا شبیه جوجه اردک زشت شده؟؟

    یه چش غره به آرسان رفتم

    حالا دلارا جان اونطوری که خواهر عزیزم می گه نیست من چون دیدم آرمان خیلی ترسیده این کارارو میکردم تا جوو آروم کنم میدونی که من همیشه هوای همه رو دارم

    آرمان:پشت گوشامون مخملیه

    آرسان :نمی دونم هست یانه؟

    سیما: بسه چقد بالا سرمریض حرف میزنید دلارا خوبی ؟

    نه!!!

    چرا جاییت درد می کنه ؟ تب که نداری

    نه واسه اینا نیست

    پس واسه چیه؟؟

    لباسام نوبود نباید آب بهش می خورد فقط باید می رفت خشک شویی خیلی دوسش داشتم

    آیسان: درکت می کنم خیلی بده آدم باتمام وجود میسوزه

    آرسان:برادرا پاشید بریم قضیه خانوادگیه دلارا جان مارو در غمت شریک بدون برای شادی روح مغفور درگذشته میگم چیپسو ماست موسیر پخش کنن

    سیما:باننننننمک برید بیرون بینم

    دایی میلاد اومد تو بقیم رفتن بیرون منودایی تنهاموندیم

    دلاراعزیزم معذرت میخوام

    خاک به سرم دایی این چه حرفیه؟؟ تقصیرمن بود

    اون که صد البته ولی منم مقصر بودم

    دایی ازین حرفا نزنید

    بیا اینو بخور

    مرسی

    هردو به ناکجا آباد خیره شده بودیم .

    دایی یه سوال بپرسم ؟

    آره عزیزدلم

    چی شد که شما تنها دختر خانواده سیاوشیان رو به یه مرد ساده دادید ؟

    چی شد که یهو اینو پرسیدی؟

    همینطوری فقط می خوام بدونم چی توبابای من دیدین؟

    دلارا دخترم پدرت مرد بزرگی بود وهمیشه عاشق زنش بود پدرت حسابدار  یکی از شرکتای من بود وچند باری مادرتو دیده بود اون زمان من تازه بانفس آشنا شده بودمو داشتم یه عشق واقعیو تجربه می کردم زنداییت به من فهموند اینکه جایگاه اجتماعیت چقد بالا باشه مهم نیست وقتی تو عشقودرک نکنی هیچی نیستی اون موقع بود که فهمیدم پدرت به خواهرم علاقه مند شده می خواستم برمو حسابشوبرسم اما نفس نذاشتو گفت اول باید بامهشاد حرف بزنی منم رفتم سراغشودیدم اون عشق یه طرفه نیست با دایی مهرادت حرف زدم بچه اول خانواده بود همه روحرفش حساب میکردن اونم موافق بود ازهمه سخت تر موافقت مادرمون بود اون موقع هابود کهه همه داشتیم خودمونو آماده می کردیم تا خاستگاری مهشادو راه بندازیم دروغ منونفس برملا شدومادر فهمید که نفس یه دختر سادست باهم دعوامون شد منم دست نفسوگرفتمورفتم

    خیلی سخت بود نه؟اینکه  شما یه عمر دستور دادینو بقیه براتون کارمی کردن امایه شبه کل زندگیتون شد یه اتاق نه متری

    آره عزیزم سخت بود اما میدونی چی سخت ترش میکرد اینکه فقط شرکت اصلی وخونم به نام مادرم بود بقیه داراییامو خودم به دست آوردم وقانونا وشرعا مال من بود امابه عشق نفس چشم روهمه چی بستهم نمیگم سخت نبود اینکه یه عمر همه کاره بودی وبعد بری شیشه های ماشین مردموپاک کنی نمی تونستم چیزی بفروشم میدونستم نفس خیلی وقتا منو نگا میکنه وعذاب وژدان همه وجودشو پرمی کنه بعدشم سروکله مهراد پیدا شد بعدشم اون قضایاو هواپیماوسقوسطش  ومرگ منوبقیه چیزا پنج سال بعد وقتی برگشتم واموالمو ازمادرم پس گرفتم اولین کاری که کردم باید از پدرمادرتو مطمئن میشدم که یه وقت پشیمون نشده باشن وبعدم راضی کردن مادر که یه وقت مشکلاتی که برامنو نفس پیش اود برای پدر مادرت پیش نیاد به نظرم اون دوتا از همه ما خوشبخت ترن من گاهی وقتا نمی تونم کاری کنم که آرمان،آیسان،آرسان به یه سری چیزا یارفتارا احترام بزارن یا جلوی ولخرجیشونو بگیرم مهرادم همین طور اما تودلداده این طوری نیستین ازاینکه نیومدین پیش ما میشه حدس زد از اینکه مدیریت پولتونودارین میشه فهمید که شمادوتا چقد خاصین .

    اشکام ارومم اومدن پایین دایی روسفت بغل کردمو گونشوبوسیدم

     

  • ۲۰:۲۳   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    فصل1قسمت 4

    اینارونگا خیلی قشنگن

    خوب اگه می خوای برشون دار

    نه کتابای مهم تری هستن که باید بخرمشون

    خواهرمن من مثلا شماروآوردم واسه رتبه دوم شدنم شیرینی بدم آخه کتابم شد شیرینی؟؟

    توچرا انقد با کتاب مشکل داری فک کن سرانه مطالعه کشور

    دلداده یه باردیگه درمورد سرانه مطالعه،من یارمهربانم،فواید کتاب، تولیدو نشر کتابای مزخرف،نویسندگی

    باشه دلارا آروم باش من دیگه حرف نمیزنم

    وای خدایاااااا کسی ندونه انگار توکل روزوداری حرف میزنی

    هه

    خوب حالا کتابارو به انتخاب

    چی به انتخاب

    الان فردوسی بش برمی خوره غلط کردم جناب فردوسی

    دیوونه همه دارن نگا میکنن

    خوب حالا

    دیروز باآرسان درموردچی حرف میزدین؟؟

    اینکه مخ دایی روبزنیم برا تابستون جایی نریم وفقط یه هفته بریم کیشو برگردیم

    اونوخ توالان داری به من اینو میگی

    ببخشید هنوز مخ داییو نزده من چی به تو بگم؟؟ بعدشم مطمئنا می گفتی به ماربطی نداره بعد درمورد چیزای مختلف ربط بی ربط برام سخنرانی می کردی

    برگشت طرفمو یه چش غره به من رفت منم ترجیح دادم حفظ آبروکنم

    آرسان اینو گفته اونکه عاشق مدیترانه بود

    آرسان چیو گفته؟؟

    وای تو چقد گیجی کیشو میگم دیگه

    آها...هنوزم هست اما گفتش باپسرا برا تابستون نقشه دارن

    خوب ربطش چیه؟

    به چی؟

    به تو

    نمی دونم فک کنم می خواست ما رو اکی کنه

    یعنی ماهم بریم؟

    دایی که قطعا اصرارمیکنه توچی میگی؟

    درمورد؟

    اینکه بریم یانه؟

    اگه من نیام توهم

    نمیرم

    پس باشه

    بریم ؟؟؟!!!

    بریم

    خوب پس بریم اونارم برداریم

    چیارو

    اون کتابا که گفتی بعدا

    آخه

    دلداده جان برای هزارمین باراگه یه باردیگه اما،اگر،آخه،ولی بیاری ایندفه به جای لباست کتاباتو میندازم توچرخ گوشت

    چرخ گوشت که سوخت

    خداماشین لباسشویی یاغذاسازو ازم نگرفته که

    تودیوونه ای دلارا

    آقا اینا روهم بیزحمت حساب کنید

    اینا چیه دلارا؟

    چیه فک کردی فقط خودت کتاب می خونی؟؟چند تارمان مشهوروکتاب شعر براخودمو یکی دوتاکتاب آشپزیم براتوخریدم

    کتااااب آشپزی؟؟برامن؟؟؟؟ چرا!!!؟

    ببخشیدانمیشه که توخونه بشینی ومن از بیرون بیام خسته وکوفته اونوخ شمایاغذا از بیرون سفارش بدی یا تن ماهی بزاری جلومون باید آشپزی یاد بگیری براخونه شوهرم لازمت میشه

    بیا این کتابم توبردار توکه بیشتر لازمت میشه اسمشم جالبه گوش کن وقتی گوارش نوزاد دچارمشکل میشود توصیه به زنانی که اولین تجربه مادر شدن رادارند این ممکنه درآینده ای نه چندان دور به کارت بیاد

    هه بانمک

    فروشنده:خانوما به نظرم اول این کتاب روبخرید بهتون یاد میده چطور یک رابطه روپایدارنگه دارید می دونید که شوهر کمه بعد کتابای آشپزیو بچه داری بخرید

    با یه لبخند ملیح برگشتم سمت آقاهه

    واقعاااااا ؟!!منم چند تاتوصیه به شما دارم

    ...

    دلارا رفتارت خیلی زشت بود

    حقش بود مرتیکه فوضول

    دلارامن فقط از اونجا کتاب می خریدم

    خوب

    الان به نظرت بارفتار امروزت من می تونم این کاروبکنم

    آره

    آره؟؟؟!!!

    آره مگه فقط همون یه فروشنده روداره؟؟

    نه

    خوب پس حرف نباشه چی میخوری؟؟پیتزامیتزا یا چلو ملو

    فرق نداره هرچی می خوای بگیری بگیر

    این رستورانه جدید بازشده بریم ببینیم چی داره

    دیوونه

    چرا ؟؟

    تواز اول ماشینو گذاشتی اینجا ومنتظری من یه حرکت بزنم بعد بایه نقشه میای می پرسی که پیتزا باچلو

    خوب توکه فهمیدی مثل آدم یه کاری میکردی از  گشنگی معدم سوراخ شد

    از ماشین پیاده شدم آرسان زنگ زد

    سلام خوبی آرسان منو بیزحمت من بیرونم می خوام شام بگیرم خوب من که برات فرستادم منو دلداده اکییم دوتا ازینا باخودم می برم بامخلفات گوشم باتوئه خوب قبول کردن آها هوا طوفانیه خوب باشه هوایی نه مشکل ندارم کی ؟ فردا بعد از ظهرررر؟ زوده من ودلداده کاری نکردیم خوب بزاریم هفته بعد که طوفانم رفته باشه بابا آرسان خیلی زوده نه دیگه خونه شما نمیام گفتم که دارم شام میگیرم نه میریم خونه خودمون که وسایلامونو جمع کرده باشیم ماشین میاد دنبالمون ؟باشه 2 آها باشه بابای

    غذارو گرفتم  وسوار ماشین شدم

    چی گرفتی؟

    نمی دونم خارجکی نوشته بود حالا اون هیچی آرسان زنگید

    خوب؟

    فرداباید بریم

    کجا؟خونه دایی

    نه خیر آیکیو کیش

    شوخی میکنی؟

    نه

    وای دلارا من کاری نکردم یعنی اصلا آماده نیستم

    مگه می خوای چی کار کنی؟ دوتادونه لباسو می خوای تاکنی وااااااای دلداده

    کوفت ترسیدم !!!!چته؟

    من لباس ندارم توهم نداری

    لباس نداری؟ هنوز یه ماهم از مهمونی خونه دایی واونهمه لباسی که خریدیم نگذشته توهنوز خیلیاشونم نپوشیدی

    خواهرم اون لباسا رو می تونی توی کوچه وخیابون بپوشی؟ قطعا نه چون اونا مجلسی بودن

    آها خوب لباسای قبلیم چی؟

    وای دلداده آخرش مجبورم میکنی

    باشه بریم بخریم

    آفرین دخترخوب ولی وایسا اول بخوریم

    باشه

    غذاهاروبازکردیم

    باید خوشمزه باشه

    آرررررره

    یه قاشق گذاشم دهنم وبه دلداده نگا کردم اونم نگام کرد هردو رفتیم طرف دسشویی

    ...

    دلارا لطفا دیگه چیزیو نمیدونی چیه نخر همه دلورودم ریخت به هم

    آها باشه وقتی یه جاییو نمیشناسی واصن نمیدونی کاربردش چیه یا بپرس که عمرا این کاروبکنی یا کلا بی خیالش شو

    اوهوم

    درضمن وقتی یکی حالش بده اونو توی پاساژای مختلف نگردون

    باشه

    ولطفا دیگه به اسم خودت برام لباس نخر

    اِ بسه دیگه هیچی بهت نمیگم جو گرفتت من دوسال ازت بزرگترما

    خوب حالا به خودت مسلط باش

    تن ماهی داریم؟

    نه

    من گشنمه

    فک نکنم ساعت دوونیم نصف شبم کسی سرویس بده

    وای

    یادم اومد

    چی؟

    همسایه طبقه دوم برامون چندتا سمبوسه یخ زده آورده بود میتونیم سرخش کنیم

    باشه مردم از گشنگی توروخدا

    لباسمو عوض کردمو رفتم پیش دلداده روی اوپن نشستمو محو تماشاش شدم

    چیه چرا این جوری نگام میکنی؟

    خیلی شبیه مامان شدی مثل اون لباس می پوشی مثل اون حرف میزنی حتی مثل اون به من گیر میدی

    آدما آینه های  همدیگن

    آره موافقم

    سمبوسه ها نسوزه

    نگران نباش نمی سوزه سسو نوشابه رواز تویخچال دربیار

    باشه

    سسو درآوردم وروی صندلی نشستم

    امشب باید وسایلامونو جمع کنیم؟

    آره لباس جدیدا رو بزار

    یه چمدون کافیمونه؟

    آره ولی اون چمدون بزرگه اون قرمزه روباید ببریم

    آها یه خورده پول نقدم میزارم توچمدون کارتت یادت نره ها من به هیچ کس کارتمو نمیدم

    باشه خونه روچی کار میکنی؟؟

    آرسان گفت که دایی بهش گفته یکی ازخدمه های خونشونو میفرسته روزی دوبار به خونه سر میزنه

    آها توخیلی لباس داری؟

    چطور ؟

    می خوام چندتا از کتاباموبیارم

    آها اگه چندتا باشه جاش میدیم

    با هواپیمای دایی میریم

    حتما دیگه

    پس بخور بریم

    آ  راستی آرسان گفت که عمو مازیا وخاله السام اونجان باشادابو شایان

    ...

    خوشحال نشدی؟

    خیلی شلوغ نشده؟ دایی اینا بابچه هاشون عمو مازیار

    دیوونه دیگه بسه باید تواجتماع باشی واسه تابستون نقشه ها دارم خانومی

    وای!!1نه دلارا م می خوام کتاب بخونم یه داستان جدید شروع کنم

    حرف نباشه اگه تموم کردی پاشو بریم سراغ وسایلا

    آره بریم

    ...

    باصدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم ساعت نزدیک 8 بود گردنم داشت از درد می ترکید تقریبا چمدونمون کامل شد وقتی یاد دلداده می افتم که مظورش از چندتاکتاب یه قفسه کامل از کتابخونش بود خندم میگیره اتاق چقد به هم ریختست باچشمام دنبال دلداده تواتاق گشتم ولی نبود

    دلارا

    به طرف صدابرگشتم دلداده بود

    سلام

    سلام پاشو نون گرفتم  بدو باید صبحونه بخوریم بعد این ریختو پاشودرست کنیم

    ازکدوم طرف؟

    چی از کدوم طرف؟

    آفتاب از کدوم طرف طلوع کرده که شما یه تکونی به خودت دادی؟

    پاشویه عالمه کارداریم

    دوش نگرفتم

    بزاربعد صبحونه چون یه عالمه کارداریم

    باشه

    پاشدم دستو صورتموشستم ورفتم سرمیز

    اون شکرپاشوبده

    گفتی یه هفته میمونیم؟

    آرسان که اینو گفت

    آها پس چیزخاصی که تو فیریزر نداریم یکم خرطوپرته که اگه اجازه بدی

    وا دیوونه هر کاردلت می خواد بکن

    ...

    سلام ازطرف داییتون اومدم

    بله بیزحمت چمدونو بزارید توی صندوق عقب

    بله بفرمایید توماشین هوا گرمه

    مرسی

    میریم خونه داییم

    نه میریم فرودگاه

    آها توماشین نشستمو به دایی میلاد اس دادم اونم جوابمودادو گفت که آره خودش به راننده گفته بریم فرودگاه منظورازفرودگاه یه جایی بیرون تهرانه که تفریحی اونجا مال خود دایی میلاد

    حدودا یه ساعت طول کشید تارسیدیم به باند بعد از اونم پروازو یه ساعت بعد کیش خوشبختانه دایی میلاد خیلی فرزه تارسیدیم سوارماشینای آدمای دایی میلاد شدیمو به طرف ویلا عمومازیارراه افتادیم به اصرارعمومازارقرارنیست ویلای هیچ کدوم ازداییا بریم هرسه تای اونا یه ویلا به طرف دریا دارن البته دایی میلاد از جنوب دایی مهراد از شمال وعمومازیر از شرق البته آرسان داره خودشو می کشه تادایی یه ویلاهم براش توکیش بخره البته نه اینکه خیلی کم ویلاداره اون فقط بیستوچهارسالشه وبه لطف پدرش توی شمال ،تهران،مدیترانه،لندن ،دبی ویلاداره البته انقدعاشق مامان باباشه وخداوکیلیم خیلی پاین تنها سفر نمیره البته به غیراز پارسال ودوسال قبل که کلا مدیترانه بود اون دوتای دیگم یعنی آرمانو آیسان خیلی آروم تراز این حرفان

    خانوم

    بله

    حالتون خوبه 3 بارصداتون زدم

    ببخشید متوجه نشدم چیزی شده؟

    رسیدیم

    مرسی

    از ماشین پیاده شدم ویلای عمومازیاروچندسالقبل دیده بودم البته قبل نوسازیش دوتامجسمه اسب بود که روبه روهم بودن واز دهنشن آب فواره میزد دوباره یکم اونور تر هم بود درمجموع فک کنم 5تا ازینا بود روی خونه حالت پله ای داشت که وآب بالاش درجریان بود

    دلارا

    سلام عمو

    باهاش دست دادم باشایانم همین طور

    عمو؟

    جانم

    شاداب کجاست ؟

    ببخشید بیرونه السا نمیدونه که اومدیدتوئه بفرمایید تو

    داخل خونه شدیم

  • leftPublish
  • ۱۲:۵۳   ۱۳۹۷/۴/۲۰
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    دلداده جون قسمت جدید چی شد؟
  • ۰۹:۳۳   ۱۳۹۷/۴/۲۱
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    فصل1قسمت 5

    اتاقی که قراره منودلداده توش بخوابیم روبه دریاست البته همه اتاقاروبه دریاست ولی اتاق ما یه صفای دیگه ای داره اتاقارو این طوری دسته بندی کردن دونفردونفرباهم می خوابن منو دلداده باهم سیماوآیسانم باهم آرسانو سیناباهم وشایانو آرمانم به خواسته خودشون باهمن البته قرار بود همه پسرارو باهم بندازیم ولی نشد دایی وزنداییام مشخصه چندتا تقه به درخورد حولمومحکم تربه خودم پیچیدم

    بفرماییدتو

    سلااااااااام

    وای شاداب دلم برات خیلی تنگ شده بود

    منم همینطور

    فهمیدی ما داریم میایم دررفتی نه؟

    نه بابا انقد خرکیف شدیم که شنیدیم شما دوتا دارین میاین یه چیز محال بود فک کنم

    آره خوب

    دلداده ازحموم اومد بیرون چنین انتظاری نداشت که به موجود دیگه غیرمن ببینه خوشش نیومد تواولین برخوردش باشاداب بعد پنچ سال باحوله روپوشی باشه شاداب پرید سمت دلداده وبغلش کرد انقد دلشون براهمدیگه تنگ شده بود که باهم افتادن روتخت دلداده شکلک درمی آورد بنده خدا خیلی تحت فشار بود هرچیم به شاداب میگفت گوش نمی کرد بلاخره دلداده آزاد شد

    خووب خانوم بلاخره به میهن بازگشتی

    آره من اهل شعاردادن نیستم پاریس بودم خیلی راحت تر بودکسی کاری به من نداشت همه سرشون توکارخودشون بود

    بله

    پس چی فک کردی البته سوتفاهم نشه ها من عاشق ایرانم

    خوب خبری نیست

    منظورت چیه

    دوستی نامزدی

    نه بابا

    بازم خوبه

    نه راستش دروغ گفتم

    خوب

    دربازشد

    آیسان بود

    دختره خرنباید دربزنی شاید کسی کارداشت

    دلاراودلداده که این طوری نیستن وسط اتاق کاراشونو بکنن مگه اینکه تواینجوری باشی

    دلم برات تنگ شده بود دیوونه

    دوتاشون پریدن بغل هم سیماهم اومدوای خدا

    لباسامونوپوشیدیم قراربود همگی باهم بریم دم ساحل تاغروب آفتابو ببینیم

    همه اومده بودن ازخونه عمومازیار تاساحل راهی نبود به ساحل که رسیدیم دوگروه شدیم جوونا یه ور مسنترام یه وردیگه البته بازاونا به زنونه مردونه تقسیم میشدن چه صحنه قشنگی بود انعکاس نورخورشید توآب دوربینمو درآوردم وچندتا عکس ازش

     گرفتم بچه ها خیلی حرف میزدن حرفایی که حال شنیدنشونو نداشتم دوست داشتم یه ور بشینم وخودم باشمو آبی دریا باید همین کارو میکردم تامن پاشدم دلدادم پاشد اونم بنده خدامی خواست فرار کنه دوتامون از جمع خیلی دورشدیم باهم دیگه یه ور نشستیم اون کتاب می خوندو منم عکس می گرفتم ازاون ور دیدم که عمو مازیار داره میاد اومدو کنارمن نشست

    کجارفتی یهوعمو پسرول اینجا زیاده مراقب خودت باش ازجمع خیلی فاصله نگیرمخصوصا وقتی اینجایی لب ساحل همه جور آدمی پیدامیشه

    مرسی عمو ولی من بلدم از خودم مراقبت کنم

    انقد غرور خوب نیست

    همش غرورنیست اعتماد به نفسو تکیه به خودمه من اگه به خودم مطمئن نبودم قبول نمی کردم تنهایی زندگی کنم

    خوب اینم حرفیه

    ...

    خوبه که بعدچنوقت دوباره همه دورهم جمع شدیم

    آره

    عمو ماشاا...خوب موندینا بااینکه دوسال ازدایی میلاد بزرگترینو همسن دایی مهرادین اما ازجفتشون بهترموندین

    بسه شیطون آتیش به پا نکن

    نه راست میگم

    خوب بلاخره من ورزشکارمو بادیگارد میلاد بودم تمرینایی که من میکردم داییت توخوابم نمیدید مثل زنداییت نفسم مثل من همون تمریناروداشت الان از الساوسایه جوونترمیزنه بعد داییت توزندان بود بی دلیل پنج سال تموم زندگیت اندازه یه تختو یه دستشویی بود نمیدونست سرزنش چه بلایی اومده حتی نمیدونست نفس بارداره اونم این سه تابشر بعدرفتاریم که مامان میلاد باهاش کرد سرگذاشت به کوه بیابون بااینکه از الساوسایه بیشتر زجرکشیده ولی سرحال تر از اوناست بااینکه هرکی جای نفس بود کم آورده بود

    دلداده:عمو

    یه باردیگه بگو

    چیو؟

    اون کلمه رو یه بار دیگه بگو

    عمو

    نمیدونی چه لذتی داره این کلمه رو ازدهن توشنیدن

    حرسی شدم

    منم که قاق

    توکه وردت عموعمو گفتنه ولی این بی معرفت بعد یه سال دوباره به من گفت عموالبته خیلیم نمیشه بهش چیزگفت کل حرفی که دلداده از بدو خلقتش زده اندازه حرفایی که توی یه روز زدی نمیشه

    آخه عموی من توچه ساده ای این یه اژژژژژژدهادوسرلباس آهو پوشیده

    دوتا پسربودن که ازوقتی که اومده بودیم اینور مارومی پاییدن حالا باز بگید دلارا حواستوجمع کن همنطورکه حدس زدم تا نگاهم بهشون خورد نزدیک شدن

    به آقاخجالت نمیکشی ایناجای دختراتن تازه نه یکی دوتا چهههه شود

    دوروزمونه بدی شده

    بلند شدمو گفتم هی بزن به چاک...داری...حالمو ...بهم ...میزنی

    به جوجه خانم چه

    هنوزحرفشوتموم نکرده بودعمو مازیارهمونطور که نشسته بود یه جوری به زانوهاش لگد زد تایه متراونورتر روزمین کشیده شد عمو بلند شد دلدادم همین طور

    می تونستم فقط یه سانت بالاتر بزنم تابراهمیشه ویلچرنشین بشی پونزده سانت میومدم پایین استخون ساقت مثل یه کاغذ از وسط تا میشد دوسانت چپو راست میرفتم رگ پات له میشدو کلا قطعش می کردن آره دوروزمونه بدی شده که دوتاجوجه فکلی میان جلوپدریا برادریه دختریه سکه پولش میکنن بیااین شماره وکیلمه برای دیه زنگ بزن البته قیمتش میشه سه ملیونو نهصدونودوپنج تومن اما خوب اینجا نمی تونم کارت بکشم تا فردا وقت داری زنگ بزنی وگرنه از پول خبری نیست بهت لطف می کنم بهت چهارملیون میدم حالابزن به چاک ...داری...حالمو...بهم...میزنی

    عمودست منو دلداده روگرفت بچه ها دوییدن سمتون

    آرسان:چی شد عمو صدا میزدی دهنشوپاره میکردم

    آرمان:به دختراچیزی گفت

    شایان:همین الان بگو برم پدرشودربیارم

    سینا:مزاحم دخترای خاندان سیاوشیان شده

    داشتم از عصبانیت منفجر میشدم

    عمو جان مرسی وشما پسرای خاندان سیاوشیان وادیبی من خودم بلدم ازخودم مراقبت کنم نیازی به بادیگارد ندارم

    به دایی میلاد خیره شدم اونم همین طور رفتم سمت خونه

     

    از رفتاری که کردم خودم خوشم نیومده بود ولی عمرا ازاون پسرای خودخواه عذرخواهی میکردم ولی اونا خانوادم بودن تنها کسایی که تودنیا داشتم

    خانوم آقا گفتن که مهمونی شروع شده اگه حالتون خوبه بیاید پایین

    مرسی الان میام

    یه تاپ مشکی که رنگش باکفشام هماهنگ بودبادامن وکت نیم تنه زرد پوشیدم اصلاآدمای توی مهمونی رونمیشناختم هیچ کدوم از بچه هارو نمیدیدم روی یکی از مبلا نشستم پامو انداختم روپام خوب الان باید چی کار میکردم؟ سیمارو دیدم اونم تامنو دید اومد طرفم .

    سلام

    سلام کجایی تو دختر همه منتظرتن

    کیا؟

    بچه ها بیا بهت میگم حالا

    رفتیم توی یه سالن من اونجاروندیده بودم انتها سالنم به یه اتاق ختم میشد داخل شدیم همه بچه ها بودن یه ور نشستم روبه روآرسان پربطریای خالی بود عجب بی جنبه ایه

    آرسان:به به به خانم دلاااااااارامسدوفی کسی که به کمک پسرانیاز نداره خوش اومدین چه عجب ماشمارودیدیم

    آیسان:دلاراجون ببخش توروخدا طبق معمول مست کرده

    مشخصه

    آرسان :پس مشصه خانوم کوچولو

    بهتره حرف نزنی بوی گند الکل داره خفم میکنه

    ههههه می خوای کم از شجاعتات شوالیه بازیات برامون بگی؟؟ هوم؟

    ...

    آخی دلاراخانوم ساکت شده پس من براتون میگم روزی روزگاری یه دختری بود که از هیچی نمیترسید آخه

    یه دایی داشت به اسم دایی میلاد اما...همه فک می کردن اسم اون دایی میلاده ...ولی نه اون برای دلارا بابامیلاده بابا میلاده بابامیلاده

    آرمان:خفه شوآرسان بگیر بتمرک

    آرمان بزارادامه بده خوب میگفتی

    بابامیلاد انقد دلارا رو دوست داشت یادش رفت خودشم یه بچه داره مامان نفسم همین طور همه آرسان کوچولورو توی جنگل تاریک جا گذاشتن همه یادشون رفت یه آرسانیم هست مرکز توجه همه شد دلارا

    آرمان :بسه دیگه به اندازه کافی شنیدیم بسه آرسان بیا بریم بیرون

    آرمان بلند شدو دست آرسانو گرفت آرسان آرمانو حول داد اونم خورد زمین آرسان یه گیلاسی از رومیز برداشتو به طرف من گرفت

    بگیر

    نگاش کردم داد زد بگیر بازم نگاش کردم ایندفعه نعره کشید ترسیده بودم گیلاسیو ازدستش گرفتم هیچ کس جرئت نزدیک شدن به آرسانو نداشت آرمان افتاده بود یه ورو سینام داشت کمکش می کرد

    بافریاد شروع کرد:نگا کنید این دلارا مسدوفی دختر عمه من سوگولی دایی میلاد پدرمن آره دایی میلاد توپدر منه خوب نگاش کنید هیچ کس حرف نزنه

    آیسان: آرسان توروخدا کاری نکن که نتونی جبرانش کنی

    هههههههههههه ساده ای خواهرمن تک دختر بابا میلاد تونیستی تو سومین دختر بابامیلادی تو همیشه براش عدد سه بودی تو اصلا پیش اونا ارزشی نداری اولیش دلارا دومیش دلدادست سومیشم خواهر بد بخت منه ایییییییییین جای تورو گرفته دختری که از آب میترسه آره از آب می ترسه باور میکنید توی یه لیوان آب غرق میشه هههههههههه مسخرست وقتی اب میبینه خودشو مثل یه موش کور جمع میکنه

    بطری الکلو برداشتو دورمن چرخید بعدروبه روم وایساد

    حواست باشه غرق نشی

    بطری الکلو روسرم خالی کرد ماتو مبهوت نگاش کردم سرمو از خجالت انداختم پایین باید چی کار می کردم؟

    شایان وآرمان می خواستن از پشت غافل گیرش کنن ولی نتونستن آرسان زودتر برگشتو  آرمانو هول داد شایانو آرسان باهم گلاویز شدن آرسان بابطری زد روبازو شایان بازوش پرخون شد وافتاد شاداب رفت طرفش وبعد می خواست بره سمت در آرسان جلوشو گرفت

    نمی خوای این خیمه شب بازیو تمومش کنی

    تموم میشه ولی تا اون موقع هیچکی نمیره بیرون

    حالم ازت بهم میخوره عوضی

    دست آرسانو پس زدورفتنباید گریه می کردم یعنی اقد ازم متنفر بودی آرسا باورم نمیشه

    آره آره کجا بودیم؟ آها دلارا خانوم تاج سراین دختر یتیم

    صدای سیلی که خورده بود گوشمو کرکرد سرمو بالا آوردم دیدم زندایی نفس بودو صورت سرخ آرسان زندایی کی اومد همه بودن دایی میلاد دایی مهراد عمو مازیار و...خاله السا باعمو مازیار رفتن سراغ شایان زندایی یقه آرسانو گرفت وای به خاطر من زندایی برای اولین باردستشو روی بچش ته تغاریش بلند کردهمش تغصیر منه وای دلارا خیلی بی مصرفی خدایا کمکم کن همونطور که گریه می کرد گفت: هیچ وقت یادت نره که مادرت یه یتیم بود که بابات شد همه کسش می فهمی اما دلارا یتیم نیست اون خانواده داره بچه یه خونست چراانقد بد شدی آرسان ؟؟چرا؟؟بگو مادر چرا؟ده حرف بزن

    دستشو آورد بالا چشامو بستم ولی صدایی نیومد چشامو باز کردم دیدم دایی میلاد زدایی نفسو تو بغلش گرفته پاهامو انگار به زمین دوخته بودن نگاه جمع اذیتم می کرد اونموقع دلم میخواست بشینمو زار زار گریه کنم ولی نه نباید ضعف نشون بدم آروم رفتم طرف در دایی میلاد صدام زد

    خوبم دایی خوبم خیلی خوبم داره بهم خوش میگذره

    شرمندم دایی

    شما چرا؟ شما تازه باریه بچه یتیمم کشیدید

    دایی مهراد:دلارا ساکت شو

    رفتم سمت در دایی مهراد روبه روم بود دستمو گرفتو گفت کجامیری؟اون موقع خیلی خوب که یه نفردستمو بگیره انمدازه چند دیقه شارژ شدم به چشماش نگا کردم

    میرم تنها باشم الان فقط خلوت لازم دارم

    خوبی دایی؟

    خوبم دایی آره خوبم

    بغلم کردو پیشونیمو بوسید

    دلارا دخترم حداقل لباساتو عوض می کردی

    خندیدمو شونشو بوسیدم برگشتم به طرف جمع من می خواستم واسه اتفاقایی که امروزافتاد معذرت بخوام عمومازیار ببخش خیلی اذییت کردم نباید اونطور رفتارمی کردم شرمندتم به خدا

    دلارا میدونی که چقد از شنیدن  این حرفا بیزارم

    پسرا از شما معذرت می خوام سینا،شایان،آرمان وآرسان ازتون معذرت میخوام

    سینا:دلارادهنتو ببند ماباهم این حرفاروداریم؟؟؟آرسانو جدی نگیر دست خودش نبود هیچکدوم از افراد این جمع این حرفارو باور ندارن

    دخترا شاداب آیسان سیما ببخشید که جاتون تنگ کردم

    شاداب :این چه حرفیه دیوونه تو جات تودل ما

    دایی میلاد ،دایی مهراد ،عمومازیار،زندایی نفس،زندایی سایه،خاله السا معذرت میخوام که تاحالا بارمو کشیدید

    دایی میلاد:دلارا به خدا یه کلمه دیگه حرف بزنی خودم میام میزنم توگوشت

    برگشتم سمت در دایی مهراد بازومو گرفت

    خوبم دایی فقط باید یه کمی تنها باشم همین

    دستمو از تودست دایی کشیدم واز اتاق رفتم بیرون چقد این سالن بلند شده بود خودمو به دیوار می کشیدم دلم مثل برچه کوچولو ها مامانمو میخواد می خوام مثفل بچگیام براش شکایت آرسانو ببرم دوباره بچگی کنم به گیلاسی که تودستم بود نگا کردم

     

    دل آدما مثل یه حبابه برابعضیا حباب آبه یا حباب شیشه ای یاشایدم سنگی ...ولی از هرجنسی باشه ازقانون حباب پیروی میکنه دست غریبه بهش بخوره میترکه ولی اگه دست آشنا بهش بخوره وبخواد اذیتش کنه دیگه نمیترکه ترک می خوره حتی اگه حباب آب باشه

    از چیزی که میترسیدم سرم اومد از هرکس انتظارداشتم به جز آرسان کسی که ازهمه بیشتر دوسش داشتم همبازی بچگیام همیشه اون زرو میشدو منو ازدست آدمای بد نجات میداد کاش هیچوقت بزرگ نمی شدم کاش بچگامون انقد کوتاه نبود

    یه نفر یه شال روی شونم انداخت دیگه برام فرقی نمیکرد کیه کنارم نشست  یه جعبه روآورد جلو چشمام دستای دلداده بود جعبه رو ازش گرفتمو بازش کردم گردنبند من بودآخرین یادگاریم بود ازمامان من اینو باخودم نیوردم

    سخت بود حرف زدن ولی تنها راه آروم کردن خودم همین بود:این گردنبند عزیزترین چیزیه که از مامان گرفتم آخریشم بود اینو تولد هفده سالگیم بهم داد خودش سفارش داده بود که این جوری درست شه گفته بود حتما باید از فیروزه مرغوب باشه طلاش خالص باشه

    آره یادمه چون سخت سلیقه ای خیلی سفارش کرده بود

    ...

    چه جای پرتیه یه سا عته  که داشتم دنبالت میگشتم

    آرسان چطوره؟

    فک نمی کردم یه همچین سوالی ازم بپرسی

    هه دیگه هیچی مهم نیست

    ...

    دلداده

    جان دلم

    تاحالابرات سوال نشده اچرامن ازآب فراریم ؟

    چرا؟

    پس چرانپرسیدی؟

    منتظر بودم خودت بگی

    پنج سالم بود قراربود بابا بهم شنا یاد بده میدونی که شناگر ماهری بود باهم رفتیم توآب قول داده بو که دستمو ول نکنه ولی ول کرد مثل یه جسم بی  جون افتاد ته استخر اونموقع بود که ازآب میترسیدم بابا سکته کرده بود همش تقصیر منه

    نه دلارا تقصیرتونیست

    چراتقصیر منه اگه من

    حرف نزن دلارا توروخدا ازین حرفانزن حرفای آرسانم جدی نگیر مست بود دست خودش که نبود

    چونمو گرفتو صورتمو چرخود به طرف خودش نزدیک ترشد

    دلارا تو همه زندگی منی 16 سالم که بود شدی مامانم 18 سالمم که بود شدی بابام الان 3 ساله که توبرام شدی پدر،مادر، خواهر حتی بعضی وقتام برام برادرم میشی پس ازین حرفا نزن به خاطر اونایی که دوست دارن وبه یادت زنده ان

    مرسی دلداده توهمشه حامی خوبی برام بودی

    نه توبرای من حامی خوبی بودی مرسی از بودنت

    بغلم کرد

    دلارا

    جانم ؟

    بریم دلمونو به دریابزنیم

    یعنی چی؟

    نمی خوام خواهر بزرگم از چیزی بترسه یانقطه ضعفی داشته باشه

    منظورت چیه؟

    بیا بریم دریا بیا بریم بیاخودتو ازدست اینهمه آزاری که میبینی نجات بده دریارو توبغلت بگیر

    چطوری؟

    اونجا یه قایقه فقط کافیه توبخوای تاباهم بریمو برای همیشه این کابوسو تموم کنیم

    باید به کمی فکرمیکردم

    دلارا

    بله

    گیلاسیه دستش بود

    دلارا این تقریبا دوبرابر لیوان معمولیه وپرشراب بود توکه اینو نخوردی

    نمی خواستم بهش دروغ بگم

    دستشو محکم گرفتم وپاشدم وگفتم :پاشوبریم قایق کدوم وره؟

    دلارا

    بدو الان هوا خیلی خوبه

    دلارا

    باید وقتی خورشید طلاع میکنه اونجا باشیم

    دلارااااا

    چیه

    به  گیلاسی اشاره کرد

    دلداده به من اعتماد داشته باش

    بهش دروغ نگفتم فقط حقیقتو گفتم گرچه از بهونه آوردن متنفرم

    اونم پاشدو دوتایی رفتیم سمت قایق  اون یکم شرابی که خوردم نمیتونه روم اثر نمی کنه  من باراولم بود قطعا روم اثر نمیکنه من هر کاردلم بخواد میتونم انجام بدم من الان سوار اون قایق میشمو برای همیشه به کابوسم پایان میدم آره من میتونم

    اول قایقو دوتایی حول دادیم توآب قایق قدیمی بود بعد دوتایی سوارش شدیم تر سناک تراز چیزی بود که تصور می کردم جلومون فقط آب بود انقد تاریک بود که احساس می کردی هر لحظه ممکنه یه چیزی ازتوش بزنه بیرون گوشه قایق نشستم هرچی بیشتر جلو میرفتیم ترس بیشتری منو توبغلش می گرفت

    دلداده بیا برگردیم هنوز دیر نشده

    نه دلارا به آرامش دریا نگا کن این دریاست آروم آروم دتتو بزار تو آب تازندگیو حس کنی

    من می ترسم

    ببین بیا دستت تو دست منه به من اعتماد کن

    دستمو گرفتو آروم برد توی آب سرد سرد بود دستمونو از توی آب کشیدیم بیرون

    دلاراپاشو

    نه من میترسم

    ترس نداره دلارا پاشو

    دوتادستامو گرفتو باهم پاشدیم از نگا کردن وحشت داشتم چشمامو بستم اما پادم افتاد که نه دلداده پیش منه من باید مراقبش باشم چشمامو باز کردم

    دلارا میبینی چه آرامشی داره؟

    نه

    نه؟؟!

    دلداده جان من دارم از ترس میمیرم هیچ آرامشیو اینجاحس نمیکنم

    پس باید آرامشو به دست بیاری

    چه طوری؟

    به امروز فکر کن اینکه چقد اذیت شدی به همه روزای بد بروبه چندینوچند سال قبل همه به یادت بیار بدترینشو اول لیست بزار ترساتو پیداکن مهم ترینشو بزار اول لیست همین فرمونو برو

    خوب

    پیداشون که کردی یه جوری بریزشون بیرون

    چه طوری؟

    من جات بودم بادادزدن این کارو میکردم آماده ای

    سرمو تکون دادم باشماره سه دوتامون مثل دیوونه ها شروع کردیم داد زدن انقد داد زدیم کهد هردومون یه ور قایق افتادیم

    ترست کمتر نشد؟

    چرایه کم احساس خوبی داشتم حتی به آرسانو اتفاقایی که امروز افتاد فکرم نمی کردم سرم یکمگیج میرفتو خیلی از حرفایی که دلداده می زدو نمی فهمیدم یه لحظه می خندید یه لحظه گریه می کرد ترسیده بود ولی دوباره خوب میشد فک کنم اونم یه چیزی خورده چشمامو اروم گذاشتم روهم تا یه کمی سردردم آروم بشه

  • ۰۷:۳۵   ۱۳۹۷/۴/۲۲
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    فصل 2 قسمت 6

    زندگی پراز تلنگره تلنگرای کوچیکو بزرگ ...انسان ازوقتی به دنیا میاد تاموقعی که میمیره مثل یه سربازه سربازی با برنامه منظم سریه ساعت می خوابه سریه ساعت غذا میخوره و...همه آدما برای زندگی به یه سری برنامه هالازم دارن ...هر کس تودنیا یه وظیفه ای بر عهدشونه بعضیامیان تادل ما قرص شه بعضی از آدما مثل فرشته نجاتن.

    مابرای این در دنیاهستیمو برای این زندگی می کنیم...هر کس تودنیا یه وظیفه ای بر عهدشونه بعضیامیان تادل ما قرص شه بعضی از آدما مثل فرشته نجاتن.

    مابرای این در دنیاهستیم که زندگی خوبی داشته باشیم نه اینکه تاجایی که میتونیم فقط بخریم نه ماباید خوب زندگی کنیم وخوشحال باشیم به کسی ظلم نکنیم وگر هم برای کسی مشکلی پیش اآمد به اون کمک کنیم واصلا مهم نیست که کجابه دنیا آمده ایم و به کجا میرویم اگر میتونیم به دیگران کمک کنیم

    زندگی شکل خاصی نداره تو به اون شکلش میدی باافکارت پس شادو آگاهانه زندگی کن نه نا امیدو داغون گه گداری لازم است به خود بگوییم به جمع زنده های سرخوش خوش آمدی گاهی بهتراست برای تنوع هم شده از روال معمول زندگی خارج شویم

    چشماموباز کردم بارون می اومد همه تنم خیس بود یعنی از کی شروع به باریدن کرده که نفهمیدم وای چقد سرم درد میکنه هوا ابری بود ورعدو برقای وحشت ناکی میزد حتی نمیشد فهمید که خورشید داره طلوع میکنه یا غروب نشستم چیزی که میدیدم باور کردنی نبود من روی یه تیکه چوب بودم یه تیکه چوب شکسته پس قایق چی شد دلداده کجاست؟ نکنه خواب بود ؟نه خواب نیست من وسط دریاچی کار می کنم؟دلداده کو؟؟؟؟ماباهم سوار قایق شدیم اطرافم فقط آب بود دستم کبود شده بود وای خدا من کجام همه اطرافممو نگا کردم یا خدا دلداده کجاست؟؟؟ یاخدا کمک کن قایق کو ؟ منو دلداده که باهم بودیم هیچی از دیشب یادم نمیاد اینکه چی شد یاخدا دلداده کجاست نکنه بلایی سرش اومده باشه وای دلارا دوباره گند زدی یعنی کجاست این بچه؟؟ داشتم دیوونه میشدم از صداهایی که مدام تو سرم می چرخید

    دلداااااااااااده ........دلدادههههههههههه..........کجاییی؟؟؟؟ کسی نیست کمک کنه دلداده

     نمی فهمیدم دارم چی کارمی کنم همه اطرافمو نگاکردم شالی که دلداده بهم داده بودو میتونستم روسطح آب ببینم خدایا کمک کن خدایا توروبه بزرگیت قسم خواهرمو بهم برگردون خونم ازدلشوره می جوشید مدام سرم گیج میرفتو مجبور میشدم که بشینم

    دوباره نگا کردم جسم بی جون دلداده رو دیدم باید برم کمکش ولی من که شنا بلد نیستم باید چی کار کنم دلداده داشت میمرد من باید میرفتم کمکش ولی اگه غرق شم اگه من بمیرم کی به دلداده کمک کنه؟؟چی کارمی کردم شدت بارون خیلی زیاد شده بود نمی تونستم ثابت باشم بلند شدم ولی اون تخته چوب تحمل وزن منو نداشت واز زیر پام لیز خورد افتادم توآب سعی کردم تخته روبگیرم اما نمی شد آب داشت منو توی خودش می کشید تقلا می کردم ولی بی فایده بود دیگه نمی تونستم کاری بکنم هر چی بیشتر دستو پا میزدم بیشتر منو تو خودش میکشید فقط توی آخرین ثانیه ها یه نفس عمیق کشیدم ورفتم زیر آب نمی تونستم خیلی نفسمو نگه دارم آب تومجراتنفسیم رفته بودو داشت توی ریه هام پراز آب میشد هرلحظه بیشتر پایین میرفتم دیگه نمی تونستم دستو پامو تکون بدم گردنبندمو میتونستم ببینم توی دستم گرفتمشو بوسیدمش توی آخرین ثانیه ها دوتادست کمرمو احاطه کردو منو دنبال خودش کشوند بالا

    نمیتونستم نفس بکشم توی ریه هام پراز آب شده بود ماسک اکسیژنشو برداشتو گفت بیا بااین نفس بکش آرو م آروم آروم باید آروم نفس بکشی تا یه دیقه بعد آبو ازتوی ریه هات میکشم بیرون

    مرکز من تو ناحیه RRF42هستم تقاضای نیرو کمکی دارم هیلی کوپتر به خاطر وضع بد هوا مجبور به تغیر مکان شد لطفا هرچه زود تر نیرو بفرستید یک زن همراه منه آسیب دیده ما روی بالشتک اضطراری هستیم منو کشوند دنبال خودش منو خوابوند روی بالشتک

    مجبورم بادستام بهت شوک بدم تاآبی که توی ریه هات رفته روبیارم بیرون روشکم بخواب بادستاش همه نیروشو روی کمرم خالی کرد هرچی آب توی ریهام بودو هرچی که تو معدم بودو آوردم بالا

    خوب حالا میتونی بهتر نفس بکشی بشین بعد پنج دیقه دوباره باید این کارو کنم نفس عمیق بکش

    عینک وسرپوششوبرداشت درست حدس زده بودم یه مرد بود البته اینو ازصداشم می شد فهمید ولی توگوشام آب رفته بودو بااکو صداشو میشنیدم یکم اونورتردوباره دلداده رودیدم انگاردوباره جون گرفتم روی آب بود

    کمکش کن هه بهش کمک کن

    به کی؟

    خواهرم دلدادهه اوناها به اون کمک کن

    کجاست؟؟

    اوناها اونجاس همون وری که داری نگا میکنی

    من الان اونجا بودم کسی نیست

    دستمو گرفت تانبضمو بگیره

    من دارم می بینمش ولم کن بزار برم خودم نجاتش میدم

    بهت می گم کسی اونجا نبود

    صدای رعدو برق شدیدی اومد

    ولم کن بزار برم من باید خواهرمو نجات بدم

    من نمیتونم تضمینی بدم که تایه لحظه دیگه زنده هستیم یانه نمیتونم وزنتو رو آب پایدارکنم من نمیتونم جای دونفر شنا کنم که ببینم اونجا کسی هست یلنه پس محض رضای خدا بشین سرجات میفهمی؟پس به من اعتماد کن من الان اونجا بودم کسی اونجا نبود بلند نشو نمیتونه وزنمونو تحمل کنه

    نشستم ایندفه دلداده رونزدیک تردیدم روی یه تیکه چوب بود

    اوناها خواهرم اونجاست داره میاد طرفمون

    کسی اونجا نیست

    توروخدا خواهرم اونوره

    بافریاد گفت : بهت گفتم کسی اونجانیست

    توبراچی اینجایی؟

    منظورت چیه؟

    میگم توبراچی اینجایی؟ چرامنو نجات دادی؟

    من دریا نورد هلال احمرم کارم اینکه هرکس تودریا گمشده روپیدا کنم هرمشکلی که تودریا پیش میاد منو همکارام باید راستو ریسش کنیم می فهمی پس الان باید بهم کمک کنیم

    پس تارسیدی استعفا بده تولیاقت این شغلو نداری وقتی حتی حاضر نیستی یکم اونور تر بریو به یه نفر کمک کنی حالم ازآدمایی که مثل توان بهم می خوره بلندشدم

    بهت میگم بشین ممکنه بیوفتی

    ازش فاصله گرفتم تا برم توآب بلند شدم سردرد عجیبی اومد سراغم

    چیه چرانمی پری؟ترسیدی؟نه؟ به پنج دیقم نرسیده می میری بدبخت

    فک نکنم به تو مربوط باشه

    ولی من فک نمی کنم اجازه دخترخاله شدنو بهت داده باشم که منو با دوم شخص صدا کنی

    الان وقت ندارم با آدمی مثل توسروکله بزنم 

    آره عجله داری بمیری زود باش می خوام دستو پازدنتو ببینم

    رعدو برق زدو شدت بارون زیادتر شد موجای دریا بیشترشد

    بشین تحمل نداره هرلحظه ممکنه بیفتی توآب بهت میگم بشین

    دیگه برانشستن دیر شده بود یه موج بزرگ اومدو بالشتکو تکون داد منو انداخت تو آب طوفان شده بود شدت باد انقد زیاد بود که بالشتکو واژگون کرد یکم اونورتر سایه دلداده رو روی آب دیدم آره باید دلداده باشه سعی کردم خودمو بهش برسونم  همون مرد بازومو گرفت نفس داشتم کم می آوردم اونورو بهش نشون دادم ولی دستمو گرفته بود ونمی ذاشت تکون بخورم به طرف بالا شنا کرد خودمو می کشوندم پایین دوتادستامو گرفتو به طرف بالا شنا کرد دیگه نمی تونستم نفس بکشم باهم رفتیم روی سطح آب

    تو دیوونه ای احمق داشتی دوتامونو به کشتن میدادی

    توروخدا دیدم خواهرمو اون جا بود توروخدابزار برم

    باهم رفتیم روی بالشتک  

    بشیییییییین

    یه نگا به دریا کردم  فهمید میخوام چی کارکنم دوتا دستامو حالت ضربدری گرفتو منو چسبوند به خودش چه طور انقد خون سرده

    تورو خدا بزار برم خواهرم همه کسمه بزار برم

    نمی تونستم تکون بخورم

    مرکز هرچه سریعتر تقاضای کمک دارم یه دیوونه پیشمه موجای دریا داره طوفانی میشه من نمیتونم تضمینی بدم

    معمورRRF42بالگرد اعزام شد منتظرباشید

    بسهههههههه آروم باش

    تورو خدا

    بسه دیگه معلوم نیست چقد ازاون زهر ماری کوفت کردی که لباساتم بو گرفته حتی انقدم که توی آبو بارونم موندی هنوز همه بدنت بو الکل میده باید وقتی تورو بااین لباسا وسط دریا میدیدم باید حدس میزدم فکر مردن به سرت زده معلومه که دیروز هرجایی بودی بهت خوش نگذشته که به دریاپناه آوردی وفکر خود کشی به سرت زده هه وقتی خبرگم شدنتو دادن وفهمیدم تو خواهر زاده چه مردی هستی دستم اومد که با کی طرفم ببین بچه توهمو بزار کنار نزار یه کاری بکنم که 

    دلداده داشت توآب غرق می شد داشت میرفت پاین سعی کردم خودمو ازدستش نجات بدم ولی خیلی زور داشت ونمیتونستم قدم از قدم بردارم

    بافریاد گفتم ولمممممممممم کن لعنتی خواهرم

    بسه دیگه داری دوتامونو به کشتن میدی انقد بالا پایین نپر

    دلداده کاملا محو شدو رفت زیر آب

    لعنتی کثافت ولم کن دلدادههههههههههههههههههه ولم کن آشغال

    ده آروم بگیر لعنتی

    یه هیلی کوپتر اومد بیسیمش روشن شد

    مامورRRF42مصدوم میتونه باطناب کشیده بشه یا نیاز به برانکارد هست؟

    نه باطناب میتونه بیاد

    یه طناب پرت شد پایین

    توروخدابگو دنبال خواهرم بگردن

    کسی اونجانیست

    ولم کرد تاطنابو بهم ببنده دوییدم سمت آب تا پریدم دستمو گرفت اونم بامن افتاد توی آب بالشتک سوراخ شده بود وداشت میرفت پایین منو ول نکرد طنابو گرفتو دور کمر من بستو یه دکمه روزد طناب باشدت کشیده شد به طرف بالگرد من بااون طناب ازآب کشیده شدم بیرون ولی اون موند توی آب دونفر دستمو گرفتنو منو کشوندن توی بالگرد یکی ازاونا گفت

    پندار کجاست؟

    پندار؟

    ماموری که باهات بود کجاست ؟

    اون مونده زیر آب

    یه طناب بفرستید

    ولی قربان هوا طوفانیه هر لحظه ممکنه یه صائقه بابالگرد برخورد کنه

    بافریاد گفت بهت می گم طنابو بفرست پایین

    چشم قربان

    آقا خواهرمنم اونجاست توروخدا

    کسی اونجانیست ما همین الان اونجارو بازرسی کردیم

    توروخدا

    حرف نزن یکی از بهترین دریانوردای من الان  ممکنه به خاط اون کاراحمقانه تودیگه زنده نباشه پس بهتره یه جا بشینی تاخودم یه بلایی سرت نیووردم

    رعدو برق زدو یه صدای وحشتناکی اومد بیسیم اون مرد روشن شد

    آشیانه عقاب شماهنوزاونجایین زودتر برگردین این یک فرمان هرچه زودتر برگردید

    قربان بالگرد آسیب جدی ندیده ولی باید هر چه سریعتربرگردیم

    آشیانه زودتر جواب منو بده هرچه زودتر برگردید این دستور فرمانداره

    قربان اون دیگه

    همه ناراحت بودن نه اون نمی تونست مرده باشه نه من  من اونو کشتم رفتم سمت درجلومو گرفتن

    نه اون نمرده یعنی نمیتونه مرده باشه نه نه

    مردی روبه رودر بود خیلی ناراحت بودو چشماش از اشک پرشده بود

    حرکت می کنیم طنابو ببرید مرکز ما داریم برمی گردیم

    رفتم به طرف پنجره به طناب نگا کردم من من قاتلم من من اون مردو کشتم همش تقصیر منه من یه  همه وجودم ازدرد میسوخت دلداده واون مرد به خاطر من نمیتونستم خودمو کنترل کنم قطره های اشک همه صورتمو پوشونده بود

     بالگرد آروم شروع به حرکت کردوطنالبم آروم کشیده میشد به ته طناب دقت کردم یه دست طنابو گرفته بود وای خداباورم نمیشد

     اون اون زندست اون زندست طنابو نبرین درونبندین اون زندست

    همه اومدن طرف پنجره

    بالگردو ثابت کنید

    نمیشه قربان به دلیل آسیبی که دیده روی خودکار تنظیم شده

    پس چی کار کنیم اگه نتونیم بکشونیمش بالا میمیره

    همه خودشونو به محافظه ها ثابت کنن می کشیمش بالاسرعت بالگردو به حداقل برسون

    قربان ریسکش زیاده

    هی این یکی از آموزشاتون بوده فراموش کردید اون تنها کسی بود که نمره کامل گرفت پس بهش اعتماد کنید

    همه خودشونو به محفظه ها بستن منم همین طور سرعت بالگرد کم شد ودرکامل باز شد انقد فشار باد بالا بود که پرت شدم روزمین آرنجم زخم برداشت دوباره سردردم شروع شد فکر اینکه توهم زدم دلداده داره غرق میشه اذیتم میکنه چه آدم به درد نخوریم یعنی چی شده مشکل اصلی اینه که من یادم نمیاد سرمون چه بلایی اومد قایق چیشد ؟همه این فکرا مثل خوره داشت جونمو میخورد هر بلایی که سرش بیاد تقصیر منه من مقصرم قرارنبوددلداده دستموول کنه اگه من فقط یه بار پاروی ترس احمقانم میذاشتم هیچکدوم ازین مشکلات پیش نمی اومد

    خانوم

    به مردی که روبه روم وایساده بود نگاکردم سرم گیج میرفت وکامل نمیتوستم روی خودم متمرکزشم  اصن نفهمیدم چی گفت فقط نگاش کردم صدای دلداده رو توی ذهنم میشنیدم که مدام منو صدامیزنه وازمن کمک میخواد سعی کردم روصندلی بشینم دسته صندلیو گرفتمو خودموپرت کردم روصندلی سرم مدام گیج میرفتو حالت تهوع بهم دست میداد صدای دست بالا رفت به سمت درنگا کردم روکامل بسته بودن واون مامورم آوره بودن م که اصن نفهمیدم کی اونو کشوندن بالا اوماموربه من نگاکردو لبخدشو                         

     جمع کرد سعی کردم پاشم پاهام میلرزید اومد به طرفم نبای می فهمید الان چقد ضعیفم مثل خودش تو چشماش خیره شدم روبه روم وایساد وفقط نگام کرد منم توی چشماش زل زدم دنبال چیزی میگشتم شاید احساس ...نمیدونم ولی غیر قابل نفوذ بود چشمم خورد به پشتش دلداده پشتش وایساده بود میدونستم دلداده الان نمیتونه اینجا باشه ولی ازم کمک میخواست

    چت شده به چی نگا میکنی؟

    دلداده

    دلداده؟؟

    خواهرم اونجاست

    دوباره شروع شد

    دلداده دروباز کردو پرید پایین منم دویدم سمتش ولی به محافظه ها بسته شده بودم نمیتونستم بازش کنم در بسته شد

    اون اون درو باز کنید من من باید برم پیش خوهرم بیاید این کمربندو باز کنید تورو خدا خواهرم توروخدا

    یه سیلی خورد توگوشم دستمو زدم به صورتم مثل کوره آتیش شده بود یه قطره خون از گوشه لبم جاری شد ازصدای سیلی که خورده بودم گوشم سوت میکشید دنبال دستی که منو زده بودو گرفتم رسیدم به اون مامورنگاش کردم منواز یقه لباسم گرفتو چسبوند سینه دیوار منگ بودم نمی فهمیدم داره چه اتفاقی می افته از چشماش آتیش زبونه میکشید

    هی تومیدونی من کیم؟

    آره تویه دختربچه پولداری که تایه نه شنیدی اومدی تاخودتو تودریاغرق کنی ولی یه چیزیو خوب بدون دریا قلمرومنه اجازه یه همچین غلطیو بهت نمیدم شاید عزیز دردونه داییت باشیو روی زمین یه عالمه ملکو املاک داشته باشی ولی دریا قلمرو منه این ما موریتم ماموریت منه وقتی رسیدیم اونوخ خودم کمکت میکنم تاخودتو بکشی ...از آدمایی که تا کم میارن میرن سراغ کوفتو زهرمارخیلی بدم میاد

    ولم کرد انقد منو به رگباربسته بود که نمیدونستم چی بگم بدنم از ترس میلرزید یکی از ما مورا دوتاپتو آورد یکیشو اون مرد گرفتو دورخودش پیچید مرد نزدیک تر شدو پتو روبه طرف من گرفت

    لازم نیست پتو بهش بدی این حتی این پتو هم لیاقتش بیشتره

    پندار!دیگه بسه

    یه پوزخند زدو رفت روی صندلی نشستم مرد پتو روپشتم گذاشت

    خانم حالتون خوبه ماتا نیم ساعت دیگه میرسیم متا سفانه هیچی نداریم که شما روگرم کنیم معذرت میخوام

    پتو رودورخودم کشیدمو سرمو گذاشتم روزانوهام چطور میتونه درمورد من این طوری فکر کنه؟ اون عوضی فک کره من ...بیخیال لحنش مثل لحن دیروز آرسان بود پراز تنفر پراز خشم اونم تحقیرم کرد مردی که اصن منو نمیشناسه به خودش اجازه داد به این راحتی منو مورد قضاوت قرار بده وحتی دست رومن بلند کنه اگه واقعا میخواست... لعنتی فقط صبرکن دلداده روپیداکنم خوب میدونم باهات چی کار کنم اونوخ باادبیات خودم باهات حرف میزنم

    ...

    توی یه خونه بودم تاحالا اینجا نیومده بودم بااینکه قدیمی بود ولی یه صفا وآرامش عجیبی داشت صدای گریه یه دختر بچه همه فضاروپر کرده بود صدارودنبال کردم رسیدم به یکی از اتاقا یه بچه اونجابود پشتش به من بود موهای خرمایی رنگ قشنگی داشت که بایه کش پاپیونی بسته شده بود چقد اون کش برام آشنا بود نزدیک دختر بچه شدمو دستمو گذاشتم روشونش چرا گریه میکنی؟به طرفم برگشت باورم نمیشد اون بچه اون بچه ...من بودم

    دلارا چیشده چرا گریه میکنی؟

    من بادلداده خواهرم دعوام شد اون منو اذیت میکنه منم توجنگل ولش کردم اونم افتاد توی یه چاه

    چرااین کارو کردی دلارا خواهرت بجز توکسیو نداره

    میدونم ولی اون

    دلارا باید به من یه قولی بدی

    چیوقول بدم؟

    اینکه هیچوقت دست دلداده روول نکنی تو تنها کس اونی

    سخته؟

    آره خیلیم سخته ولی باید حواست به دلداده باشه دیگه هیچوقت دستشو ول نمیکنی

    باشه ولی من میترسم اونجا تاریکه

    منم باهات میام

    دستشو گرفتمو باهم رفتیم اونقد رفتیم تارسیدیم به یه چاه خیلی بزرگ ترسناک بود

    بامن میای؟

    آره اول من میرم

    پامو گذاشتم توسطلی که ازش آب میکشن وآروم خودموبه سمت پایین کشوندم ولی دلارا شروع کرد به تکون دادن طناب

    نکن دلارا ...دلارا خطرناکه نکن... سطل شکستو من افتادم ته چاه،چاه خشک بود یه زن اونجابود لباسش شبیه لباس دلداده بود دستشو گرفتم وکشوندمش سمت خودم دلداده بود صورتش صورتش کلا خونی بود دلداده ...دلدادههههههههه چشمامو باز کردم وای خواب بود خدایا شکرت خدایا شکرت نور مهتابی اذیتم میکرد بلند شدم دوباره همون سرگیجه اومد سراغم شبیه یه بهداری بود چندتاتختو یه میزوصندلی بود یه مرد اونجابود

    ببخشید من

    خانم بخواب دکتر گفت حتما تا تموم شدن سرمتون باید دراز کشیده باشید به سرمم نگا کردم تانصف بود صدای حرف زدن دوتامرد میاومد از پشت پرده کناردست چپ من یه مرد بارپوش سفید از اون ور پرده اومد توکسی که روتخت کناری من خوابیده بود همون ماموره بود

    خوب خانم دلارا مسدوفی اگه اشتباه نکنم

    بله

    خوب باآزمایشایی که من از شما گرفتم بااینکه شمامعدتونم چندبارخالی شده بود ولی توی خونتون هنوز اثری از مشروبات الکلی خیلی قوی هنوز هست من معدتونو شستو شو دادم باید منتظر جواب آزمایشاباشیم ولی خوب برگشتی کیش دوباره آزمایش بده

    برگشتم کیش ؟

    آره

    ببخشید مگه ما الان تو کیش نیستیم؟

    نه بابا اینجا شبیه درمانگاهای کیشه به نظرت ؟

    پس اینجا کجاست؟

    اینجا خارک البته قسمت کارخونه هاو اداره دریابانی واسه گردشگری میتونید برید کارخوه پلاستیک سازی متنوع فعلا خدافظ آقا غلامرضا سرم پندارتموم شد تامن نیومدم نزار بره

    وای خدایا داری منو باچی امتحان میکنی؟ خارک وای چی کارکنم؟ وای الان همه چقد نگران منو دلدادن... دلداده ؟معنا اون خواب چیه؟ نکنه قرار اتفاق بدی بیوفته؟ همش تقصیر منه اگه من حماقت نکرده بودم لعنتی

    خانم مسدوفی...صدای اون مرد بود جوابشو ندادم دوباره صدام زد

    اگه نمی خواید حرف بزنید مشکلی نیست چیز مهمی نبود فقط خواستم بگم اون اتفاق توی بالگرد تقصیر دوتامون بود

    خواهرم

    ببخشید؟

    خواهرم کجاست؟

    باید صبرکنیم طوفان تموم شه

    طوفان کی تموم میشه؟

    طوفان تاهفته بعد ادامه داره

    تااون موقع احتمال زنده موندن خواهرمن بابنیه ضعیفی که اون داره چقده؟

    خوب بستگی داره

    کوتاه مختصر مفید

    خوب ماباید

    یه عدد به من بگید

    تقریبا میشه گفت صفرولی این احتمالم

    خوب حالا به حرفای من گوش کنید من اون شب حال خوشی نداشتم خوهرم به خاطر من گفت باهم بریم دریا بعد من خوابم بردو صبح روز بعد بدون اینکه بدونم چیشده خواهرم وقایق ناپدید شده بود یه مامور برای نجات من فرستاده شد کسی که کوچک ترین درکی از حالی که من داشتم نداشت مانجات پیدا کردیم عذاب وژدان اینکه توممکنه به خاطر من مرده باشی حرکت خونو توی رگام سخت کرده بود تو اومدی وتنها کاری که کردی این بود منو زدی جلو اون همه آدم الان هم بدون کوچک ترین رحمی حتی بدون اینکه یکم تامل کنی گفتی احتمالش صفره ...من همه اینارو آخر این قضیه باهات تصویه میکنم البته به روش خودم دعاکن تا اون موقع خواهرم پیداشده باشه وگرنه میشم یه گرگ زخمی

    خیلی سخت بود گفتن این حرفا اینکه توبین حرفام از مرگ دلداده حرف زدم اینکه دیگه ممکنه خوهرمن توی این دنیا نباشه همش تقصیر منه وای خدایا نمی خواستم جلو اون بغض کنم پشتمو کردم بهش وای خدایا دلداده روبه تو سپردم اگه برادلداده اتفاقی افتاده باشه منم گمو گور میشم

    ویرایش شده توسط دلداده در تاریخ ۲۲/۴/۱۳۹۷   ۰۷:۴۱
  • ۰۷:۳۸   ۱۳۹۷/۴/۲۲
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست
    بچه ها سلام باید یه چیزی رو بگم شعر اول فصل ماله حافضه ومتنی هم که استفاده شد مال کتاب کوچک عشقه قسمت شیشم متن اولش مال باشگاه پروازه
  • ۰۷:۰۷   ۱۳۹۷/۴/۲۹
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    فصل2قسمت7

    وقتی خدا یه چیزیو برات مقدر کرده نمیتونی دورش بزنی وقتی برات توی این لحظه واین ثانیه یه چیزی روبرات فرستاده نمیتونی قبولش نکنی هرچیزی که از طرف خدا میاد حکم یه هدیه روداره حالا میخواد هرچی که باشه شابد ازدید تو این بد باشه ولی فقط خود خدا میدونه که اینو به چه دلیل برات فرستاده وبه قول معمول یه حکمتی توشه که منو توازش خبرنداریم

    ...

    بارون باشدت میبارید بدون کوچک ترین رحمی ...تصور اینکه دلداده کجاست داشت دیوونم میکرد حالم ازهمه اون دریابانایی که توی اون ساختمونن بهم میخوره اازهمم بیشتر اون رئیسشون ...ازش متنفرم... از لباس بیمارستانی که بهم دادن اصلا خوشم نمیادیه پیرهنو بیژامه آبی رنگ بود...

    تاکی میخوای اینجا بشینی؟همون مرد بود جوابشوندادم وبه دریا خیره شدم پراز طلاطم بود مثل خودم ..

    زبونتو ازت گرفتن دوساعتم نمیگذره از اون الم شنگه ای که توبهداری راه انداختی نمیگذره دکتر گفت به خاطر اون چیزی که خورده بودی واون داروهای قوی الان خیلی ضعیفی بدنت تحمل بارونو نداره ...باتوام میشنوی؟...بارون داره هرلحظه زیادتر میشه یه ساعته که تو بارونی ...بارونای اینجا مثل بارونای تهران نیستااا...اینجا بارونش از سیلم خطرناک تره ...میل خودت هه!! من بیدی نیستم که به این بادا بلرزم فکرکرده بااین چیزا میبخشمش خوب میدونم بایه همچین آدمایی چطور برخورد کنم بارون شدید تر شده بودو رعدو برقای وحشت ناکی میزد شدت باد خیلی زیاد بود آب هر لحظه داشت بیشتر بالا می اومد دستمو روی سینم گذاشتمو  نفس عمیق کشیدم هیچی به جز تنفرو احساس میکردم دستمو بردم سمت گردنبندم تاازش آرامش بگیرم ولی نبود به گردنم دست کشیدم نبود ...وای خدا مطمئنم وقتی که توی بالگرد بو...حتما وقتی اون منو زد از گردنم پاره شد لعنتی ...آخرین یادگار مامانم بود حالا باید چی کار کنم از اون از پندار متنفرم امید وارم بمیره ...آب دریا بالاتر اومده بودو پاهای من کاملا تو آب بود یه نگا بهش کردم خیلی بی قرار بود چرا؟ مگه اونم چیزیو تودر یا گم کرده؟ نه اون چطور میتونه چیزیو گم بکنه ...حتما الان داره به من می خنده آره خوشحاله وتو دلش به خودش میگه دختری که بعد از کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت تا از ترسیدن از من دست بکشه رو خوب ادب کردم تازه خواهرشم گمو گور کردم آره ...الان داره به من میخنده ...مسخرم میکنه!! همه وجودم میسوخت بلند شدمو به دریانگا کردم طوفانی بود ...خیلی طوفانی ...قدم برداشتمو داخلش شدم قدم به قدم ...ولی اینا راضیم نمیکرد قدمامو سریع تر کردم وبه اب چنگ میزدم نفرینش میکردم فریاد میزدم :لعععنتی ....تو خوهرمو ازم گرفتی ... آشغال...ازت متنفرم

    یه نفرمنو گرفت ومیکشید بهش نگا کردم پنداربوددستمو از دستش کشیدم

    ولم کن چی به خودت گفتی که دست منو گرفتی

    احمق نمیبینی آب تا وسط بازوهات رسیده هر لحظه ممکنه یه موج شدید تر بیادو هردو مونو ببره

    به خودم نگا کردم آب تاسینم اومده بود بالا همه تنم به وضوح میلرزید تازه سرمای آبو حس کرده بودم کی آفتاب غروب کرد که من نفهمیدم دریا خیلی نا آروم بود اب هر لحظه داشت بیشتر بالا می اومد ولی نمیتونستم قدم از قدم بردارم انگار پاها مو به زمین دوخته بودن به پندار نگا کردم بی تفاوت نگام می کرد کوچک ترین احساسی ازصورتش حس نمیشد همونطور با جدیت نگام میکرد تصمیمو گرفتم ولی دیر شده بود یه موج بزر گداشت میاومد نیتونستیم فرار کنیم در پندار در یه لحظه منو تو بغل خودش کشید ... تا اومدم اعتراض کنم موج مارو قورت داد وبه طرفی که میرفت مارو می کشونداطرافم پر از آب شد چند قطره آب توی ریه هام رفته بود وضعیت ترسناکی بود محکم به یه جا برخورد کردیم دیگه آب نبود پندار بلند شد سرفه میکردم خیلی بد بود نمی تونستم نفس بکشم

    آخ حتما دهنتو نبستی

    حق به جانب نگاش کردم وباعصبانیت گفتم: هه تو باید به من میگفتی

    ببخشید که فکر کردم مغز شما انقد آگاهی داره بلند شد منم نشستم بهم نگا کردو گفت آروم نفس بکش بهش حتی نگام نکردم یه دستبند به دستم زد

    هی

    این طوری دیگه دنبالم میای پاشو بریم بهداری این طوری براخودت بهتره در ضمن بهتره قدماتو بامن تنظیم کنی درغیر این صورت یکم درد داره. منظورشو از یکم درد داره نفهمیدم بهش محل نذاشتمو رومو برگردوندم یهو دستم به بد ترین وجه کشیده شد ومن افتادم روزمین پسره داشت منو مثل گوسفندا دنبال خودش می کشید هر چی داد زدم توجه نکرد یهو وایسادوگفت بیست ثانیه بهم وقت میده تا بلند شم ..چون میدونستم دیوونست بلند شدم وبهش خیره شدم اونم طلب کار نگام کرد  میخواستم خفش کنم بعد یکم مکث گفت بزرگش نکن اندازه سه قدمم نکشیدمت تازه اگه کشیدن حساب بشه فقط یکم رفتم تا سرعقل بیای...چته؟ راه افتاد منم وبه ناچار دنبالش راه افتادم همینجوری منو تو راه روها دنبال خودش می کشوند بدون اینکه کوچک ترین حرفی بزنه ازین وضع خسته شده بودم ازحرکت وایسادمو مثل بچه ها پاها مو کوبوندم زمین برگشتو نگام کرد بالا دادن ابروش ازم سوال پرسیدمنم صدامو صاف کردم وبدون اینکه مستقیما بهش خیره بشم گفتم فک میکنم حق دارم بدونم که کجا دارین منو میبری ؟ اونم بااین شیوه

    داریم میریم بهداری

    بااینکه میدونستم ولی پرسیدم تا مطمئن بشم رفتم طرف نیمکتو روی آخرین صندلی نشستم دستم تو هوا آویزون بود پندار دنبال دلیل می گشت منم جوابشو دادم من بهداری نمیام ...شاید بتونی منو بزور ببری ولی منم روشای خودمو دارم من همینجاروی این نیمکت میشینم تکونم نمیخورم میتونی منو به این نیمکت ببندی منم مخالفتی نمی کنم ...میدونی چرا؟ ...میخوام بکم استراحت کنم تا بتونم دوباره برم جلو ساحل پس ادای آدمای نگرانو درنیار ...یه چیزیوو باید ...بی خیال مهم نیست

    از حرفایی که زده بودم کاملا جا خورده بود اومد کنارم واشاره کرد اونور تر بشینم منم اعتنایی نکردم اونم لج کردو اومد اون یکی طرف من نشست دستم کشیده شد چون خلاف جهت دست بند نشسته بود ...ولی بازم اعتراضی نکردم به دیوارای سفید روبه روم خیره شدم معلوم بود ساختمون تازه ساخته شده نگاهمو از دیوار گرفتمو به مسیری که ازش اومده بودیم خیره شدم پراز لکه های ریزو درشت آب بود به اون نگا کردم بعدم به خودم قطره قطره آب از جفتمون چیکه میکردواقعا به یه لباس نیاز داشتم لباسای بیمارستان خیلی رومخم بودن ولی اعتراضی نکردم یکی از دریابانا اومد ستاره های روی لباسش از پندار کمتر بودنزدیکتر شدو به پندار سلام کرد ...خیلی از حرفایی که میزدن سر در نیووردم درمورد یه مردی به اسم گرگ سفید حرف میزدن ...هه ...به جای اینکه دنبال دلداده بگردن ...میدونستم ..فقط میخوان منو خر کنن...آره ترسوتراز این حرفان ...خوب میدونم چه طوری حسابشونو برسم فقط کافیه پام برسه کیش پیش دایی میلاد اونوخ...وایسا ببینم من چراتا الان به دایی میلاد ...الان نه بعدا با دایی حرف میزنم ...همشون دایی رومیشناسن ...ممکنه بلایی سرم بیارن... پندار صدام زدبدون اینکه چیزی بگم به طرفش برگشتم باتکون دادن سرم پرسیدم چی شد؟صداشو صاف کردو گفت الان بهداری نمیری؟منم باقاطعیت گفتم نه ...حتی اگه به زور باشه...سرشو تکون داد وبه اون مرد نگا کرد وازش پرسید توی خوابگاه الان چند نفر هستن؟

    اون مردم یکم مکث کردو گفت قربان میدونید که ضرفیت خوابگاه اندازه نصف دریاباناهم نمیشه گروه یک وقتی گروه دو سر خدمته توی استراحته وبلعکس می دونید که نفر آخری میرسه جا براش نیست وباید روی صندلی بخوابه درضمن اونجا برا

    کلافه بودو بادست اشاره کرد که اون مرد ساکت شه بعد از یه مکث گفت که خوب خوابگاه من چی؟

    قربان خودتون...دستشو دوباره اورد بالاوبه اون مرد گفت که ساکت باشه بلندشدو گفت دنبال من بیا نگاش کردم یه خورده دستمو کشید منم با قیافه کج کرده بلند شدم باهم رفتیم یکی دوطبقه بالاتر رفتیم توی یه سالن انتها سالن به یه اتاق رسیدیم کلیدو انداخت تودر وگفت بیا تو به در تکیه دادم اونم رفت تواتاق ...یه اتاق معمولی نبود شبیه یه دفتر بود یه میز بزرگ چوبی بغل پنجره ها بود که روش یه عالمه پرونده وکاغذ بود یه کامپوترو سه تا لبتابم بود اتاق جمعو جوری بود پندار اومد روبه روم وایساد وگفت باید لباسامونو عوض کنیم منم سر تکون دادمو گفتم لباس بیمارستان نمیپوشم اونم سر تکون داد به یه نفر تلفن زد خودشم رفت تویه اتاقی فک کنم حموم بود توی اتاق یه چرخ زدم مثل همه اداره ها روی میز چند تا پرچم بود یه قرآن کهنم بغل پرچما بود پس اونقدی که فکر میکردم بی دینو ایمون نیست چند تا قاب کس اونجا بود ...همونطور که حدس میزدم ...یه سری عکس از خودشو مامان باباش باشه ...بین اون عکسا یکیشون از همه بیشتر نظرمو به خودش جلب کرد عکس یه دختر بود حدودا همسنای من بود...عکسو برداشتم...چی کار می کنی؟هول شدم خواستم عکسوبزارم سرجاش که افتاد...شکست نشستم تا جمعش کنم اونم سمت شیشه ها اومد هردو نشستیم وباهم مشغول جمع کردن شیشه ها شدیم زیر چشی نگاش کردم از عصبانیت قرمز شده بود ...حتما آدم مهمی براش بوده باید عذر خواهی می کردم ...ولی نه...به خودم اجازه نمیدم به خاطر این مرد غرورم لگد مال بشه...پس سکوت بهترین کاره....همونطور که سرش پایین بود گفت نمی خواد دست بزنی خودم جمع میکنم...اون لحظه خیلی دلم به حالش سوخت... بهش نگا کردم اونم به من نگا کرد از عصانیت شیشه های تو دستشو فشار داد هیچی نگفتم ...یکم دلم خنک شد که حرسشو درآوردم ولی یکمم گناه داشت حیوونی یه نفر چند تا تقه به در زدو یکم بعد داخل شد پندار باعصبانیت بلند شد میخواست حرسشو سر اون بیچاره خالی کنه بافریاد شروع کرد:مگه اینجا طویلست؟ که سرتو انداختی اومدی تو وقتی بهت اجازه داده شد بایدکلتو بندازی بیای تو...کی می خواین اینارو یاد بگیری؟...چیه حالا چی کار داری؟

    قربان هیچ لباسی برای خانم پیدا نکردم البته قابل حدس بود چون تواداره هیچ زنی نیست

    یه نفس صدا دار کشیدو گفت مهردادچی؟اون که برادخترش لباس خریده بودفرستادبندر یانه؟

    قربان دختر اون 6 سالشه لباساش به این خانم نمیخوره

    یعنی هیچ لباسی برای یه دختراینجا نیست...صبر کن لباسای خانم اکبری

    قربان خانم اکبری ...میخواین بدین این دخترلباسای خانوم اکبری روبپوشه؟

    پنداربه اون بنده خدا چشم قره رفت گفت که بره بیرون...منظورشونو نمیفهمیدم داستان چیه؟مگه نگفتن اینجا هیچ زنی نیست .

    اون مرد برگشت ویه پلاستیک به من داد توش لباس بود پندار به سمت یه در اشاره کردو گفت برو اونجا یه دوش بگیروعوض کن منم رفتم حموم بود دروقفل کردمو ویه دوش سه دیقه ای گرفتم ...لباسارو پوشیدم این خانم اکبری خیلیم بد لباس نیست لباساخوشرنگونو بودن از حموم اودم بیرون پندار حتی به من نگا نکرد روی مبل نشستم دستشو باباند بسته بود پامو انداختم روپام...صدامو صاف کردمو گفتم بهم گفته بودن اینجا هیچ زنی پیدا

    آره درسته

    ازاینکه مدام بپره وسط حرفم متنفرم منم سعی می کنم مثل خودش خشکو سرد باشم دوباره گفتم: پس خانم اکبری کیه؟

    قبلا اینجا کار میکرد

    پس چرا لباساشو نبرده؟

    چون اون جایی که میرفت نیازی به این لباسا نداشت .باحرفاش گیجم کرد منضورش چی بود؟یعنی چی که دیگه به این لباسا دیگه نیاز نداشت ؟چرامیگه نداشت؟کنجکاویم خیلی داشت قلقلکم میداد پرسیدم:مگه کجارفته؟

    جایی نرفته فقط مرده

    بلند شدمو گفتم هی دیوونه تو به من لباسای یه مرده رو دادی؟خونسردیش داشت دیوونم میکرد سرشو آروم آورد بالاو گفت :بااینا که نمرده؟وااااااای دلم میخواست چشاشو دربیارم نگاش کردمو گفتم

    یه لباس دیگه بهم بده

    اینجا فقط مرده ...باپوزخند ادامه داد نکنه لباس مردونه میخوای؟

    آره لباس مردونه بهم بده

    دوباره جاخورد مصمم نگاش کردمو پامو تکون میدادم بلند شدو رفت سمت کمد یه چیزایی برداشتو اومد طرفم همونطور جدی گفت بیا اینم لباس شال دیگه ندارم بهت بدم....

    منو مسخره میکنه قیافمو کج کردمو لباسارو گرفتمو روی مبل نشستم... میخواستم دست به لباسا نزنم ولی داشتم دیوونه میشدم من لباسای یه مرده رو پوشیدم واقعا فکرش آزارم میداد...بلاخره کوتاه اومدمو لباسارو برداشتمو رفتم تو حموم نو بودن هنوز مارکاشون بود شلوار کتان مشکی بود بایه پیرهن مشکی ...هه حتما یه مشکلی داره که همش سیاه میپوشه شلواره هم برام گشاد بود هم بلند پاچه هاشو تا زدم کش شلوار بیمارستانو در آوردم وبه جای کمر بند ازش استفاده کردم پیرهنم خیلی گشاد بودوتا وسط رونام میرسید چند تا تقه به در زده شد جواب ندادم پندار بود :هوا سرده بیا این سوشرتو بپوش  گذاشتم پشت در...چند لحظه صبر کردمو سوشرتو برداشتم کلاه داشت اونو پوشیدمو کلاهشو سرم کردم زیپشم تا آخر دادم بالا از حموم اومدم بیرونو رفتم سمتش وطلبکارانه گفتم خوب حالا باید چی کار کنم؟ باید یه چند ساعت استراحت کنم

    همین جااستراحت کن

    هههه .....باتو ؟؟؟تواین اتاق؟؟؟

    نگام کردو گفت خیلی خوب من میرم بلند شدو یه سری کاغذو پرونده برداشت رفت سمت در صدامو صاف کردمو دادزدم هی یاروبرگشت سمتمو گفت نمیتونی درست حرف بزنی؟احساس شاخ بودن می کردم خندیدمو گفتم کلید؟ ابروهاشو داد بالا منم باهمون لحن ادامه دادم چیه فکر کردی انقد خلم ببین یه چیزیو باید بدونی من 7 سال پیش مادرم مردو نیمه یتیم شدم ولی 5 سال بعد کاملا یتیم شدم پس خوب میدونم چی کار کنم الان من نزدیک 5 ساله باخواهرم تنها زندگی میکنم توی این 5 سال من ازش مراقبت کردم ...پس با آدمای زیادی سرو کله زدم حالا کلیدو میدی یا برم تو راه رو ...بعد از یکم مکث گفت خوب اگه با اتاقم کارداشتم یعنی اگه...پیش دستی کردمو گفتم الان ساعت اداری نیست فردا راس ساعت 8 میتونی بیای ...با انزجار نگام می کرد کلیدو انداخت کف دستم درو قفل کردم یه چرخی اتاق زدم خیلی بچه مثبته ...هیچی نداره ...از پنجره بیرونو نگا کردم روبه ساحل بود به دریا خیره شدمو آروم با خودم زمزمه کردم شب بخیردلداده ...روی کاناپه دراز کشیدم ...دوباره جای گرنبندو دست کشیدم به امید اینکه شاید حواسم نبوده واون گردنم باشه ولی نبود باید بگم تو بالگردو یه نگاهی بندازن اگه گردنبندم پیدانشه دارم برات آقا پسر...چقد اتاق گرم بود یه پرونده روعسلی جامونده بود برشداشتمشو نگا کردم زده بود پندار خاقانی 26 ساله مامور افتخاری محیط زیست ودریابانی حکم اتقال به جزیره قشم به شما بلاغ شده است...پرونده روپرت کردم وبه تلفونی که اونجابود نگا کردم پریدمو شماره دایی میلادو گرفتم حتی بوقم نمیخورد ایندفه شماره دایی مهرادو گرفتم بی فایده بود ... تلفنو گذاشتم سرجاشو دراز کشیدم ...بااینکه خسته بودم خوابم نمی برد تا چند ساعت فقط به سقف زل زده بودم اینکه دلداده کجاستو چی کار میکنه آزارم میداد همش تقصیرمنه؟ دلم برا همشون تنگ شده قول میدم اگه منو دلداده سالم برگردیم ازشون دور نمیشم بااون رفتار آرسان تصمیم گرفته بودم دیگه پیش اونا نرم ولی حالا حس میکنم بدون اونا پوچم خدامیدونه چقد دلم براشون تنگ شده؟ بی قراری بدترین حس دنیاس ...حسی که باهیچی درست نمیشه ...چند تاتقه به در زده شد تکون نخوردم بعد چند لحظه پرسید بیداری؟پندار بود سکوت کردم ادامه داد اتاق دوربین داره میدونم که بیداری یه پرونده روعسلی جامونده کاری باتو ندارم فقط اونو میخوام اصلا خودت بهم بدش ... میخوای تلافی اینکه کشیده شدی روسرم در بیاری چشامو بستم حتی دیگه به حرفاش گوش ندادم فک کنم رفت به جایی که قاب عکس شکست نگا کردم چند تا قطره خون روزمین بود بلند شدم  و یه سطل ویه طی ازتوی حموم آوردم ومشغول پاک کردن شدم کامل که پاک شد سطلو گذاشتم توی حموم  ...همه لبتابو وسایلاش اینجاست شاید براپیدا کردن دلداده بهش نیاز داشته باشه کلیدو تو قفل چرخوندم ودرو باز کردم روی یکی از صندلیا نشسته بود درو چهار طاق باز کردم بلند شد، تو چهارچوب در وایسادمو گفتم فقط به خاطر دلداده از جلوش رفتم کنارو چراغاروروشن کردمو روی کاناپه دراز کشیدم ولی همچنان خوابم نمیبرد باید با یه نفر دردو دل می کردم ولی باکی؟بااون؟ نه ...قید خوابیدنو زدم بیرون هنوز طوفان بود و پنجره ها صدای ترسناکی میدادن بلند شدمو گفتم کاغذ ومداد داری نگام کرد گفت آره بیا بردار ازش گرفتمو نشستم مشغول نقاشی کشیدن شدم از بچگیم این طور بودم هر وقت ناراحت بودم نقاشی میکشیدم پامو انداختم روپامو مشغول زدن اتود یه درخت شدم درگیر افکارم بودم سعی میکردم ارتباطمو بادنیای بیرون قطع کنمو خودمو توی خیالم زندانی کنم داشتم درخت توخوابمو میکشیدم چاهم بغلش نمیدونم چراعصبانی شده بودم یه چیزی تو بچگیام جاگذاشتم یه چیزی که الان داره اذیتم میکنه انقد خط خطی کرده بودم که کاغذ پاره شد پندار فقط نگام میکرد منم نگاش کردم ...یه قدرت عجیبی تونگاهشه بلند شدو از اتاق رفت بیرون کاغذو پرت کردم یه ور بلند شدمو پنجره روباز کردم بوی بارون همه جاروپرکرده بود قطره هاش خیلی بزرگ بودنو باشدت می اومدن پایین انقد بزرگ بودن که سرم درد گرفت دریا ناآروم بودو موجای بزرگی میفرستاد پندار برگشت بایه پلاستیک ...اومدو پنجره روبست بعد روکرد به منو گفت ناهار نخوردی شامم که نخوردی بیا الان یه چیزی بخور براخودتم بهتره مگه نمی خوای منتظر خواهرت بمونی نگاش کردم ساعت  سه ونیم بود یعنی میخواست سحری بخوره به تیپو قیافش نمیخورد که اهل این جور چیزا باشه روکاناپه نشستم غذاهارو چیده بود رو میز غذامو باز کردم استنبولی بود قاشقو برداشتمو آروم مشغول خوردن شدم این تنها غذاییکه وقتی یادش می افتم گریم نمیگیره چون دلداده از استنبولی متنفر بود احساس کردم پندار میخواد چیزی بگه حدسمم درست بود بدون مقدمه شروع کردچه طوربه من اعتماد کردیو گذاشتی بیام تو؟نترسیدی؟ شایدم خودتو به خواب زدی تا ببینی من چی کار کنم؟ سرمو اوردم بالاو نگاش کردم بعد یه مکث گفتم اول من که بهت گفتم چند ساله تنها زندگی میکنم ادمای جور،ناجور،بدجور خیلی به پستم خورده پس میتونم بایه نگاه یه شناخت از طرف مقابلم داشته باشم دوم جرئتشو نداری یه پوزخند زدوگفت اینادلیلاته؟نگاش کردمو ادامه دادم نه هنوز مهم ترینشو بهت نگفتم باچشماش پرسید چی؟ منم باچشمام به قرآن روی میز اشاره کردم یه چند ثانیه هنگ بود بعد شروع کرد به خوردن دیگه همه چی به سکوت گذشت اذانو که دادن از اتاق رفت بیرون منم دروقفل کردم درازکشیدمو چشام کم کم گرم شد

    ...

    چشاموباز کردم ساعت نزدیک هشت بود کم کم باید سروکله پسره پیدا میشد پاشدمو دروباز کردم ودستو صورتمو شستم کمرم خشک شده بود از پنجره به بیرون نگا کردم هواابری بودو بارون هنوز ادامه داشت ...صدای پندارو یه مرد دیگه میومد آروم دم در وایسادم خیلی از مکلمشون سردر نمی اوردم

    قربان ردشو زدیم میگن که ممکنه اون دختروگرگ سفید

    هیس درموردش حرف نزن

    یعنی به خواهرش نمیخاید بگید

    نه برو سرپستت

    چیوداشتن از من مخفی میکردن چیو نباید به من بگن؟منظورشون از اون دختر دلدادست؟دست به سینه وایسادم پندار که منو توچهار چوب در دید جاخورد نگاش کردم مشکوک میزد بدون هیچ حرفی رفتو روصندلیش نشست باقدمای بزرگ رفتم سمتش دوتادستامو رومیز گذاشتمو گفتم میخوام به داییم زنگ نزنم

    خونسرد بودو همین داشت دیوونم میکرد باآرامش گفت :دیروز که خودت امتحان کردی سیمای برق قطع شده اینجا وقتی هواصافه به زور میشه تماس گرفت چه برسه به اینکه ...خودت هوارومیبینی

    آها اینترنت چی؟

    اون که مشخصه

    بعد یه سوال دیگه کسی از افرادتون امروز دیروز یاحتی فردا میتونه بره تو آب یانه

    منظورت دریاست؟معلومه که نه به چی میخوای برسی

    بماند

    یه ساعت دیگه یکی از بچه ها میاد تا باتو خواهرتو چهره شناسی کنن باید عکسشو تکثیر کنیم

    بحث دلداده روکه کشید وسط فهمیدم یه خبریه یه چیزیشده به من نمیگن از ترس اینکه ممکنه سر دلداده چه بلایی ممکنه اومده باشه ضربان قلبم تادویست رفته بود...سعی کردم خونسردیمو مخفی کنم

    سعی کردم باهمون لحن ادامه بدم آها باشه ...گرگ سفید کیه؟

    چاییش پرید توگلوش وسوال برانگیز منو نگا میکرد تن صداش بالا رفتو پرسید تواز کجااین اسمو شنیدی؟

    دیروز تو راه رو یادت نمیاد؟رونیمکت

    خوب که چی؟

    اون کیه؟

    توکارای مادخالت نکن برات گرون تموم میشه

    این یه تهدیده؟

    نه یه نصیحت

    حرف میزنی یانه؟

    جوابمو نداد اعصابم خورد شد یه فلش اونجابود فلشو برداشتم نگام کرد دنبال دلیل برااین کارم میگشت

    هی دختر اون فلشو بده من چیزی نیست که باهاش شوخی کنی

    گرگ سفید کیه اروم نگام میکرد در سماورو پرت کردمو فلشو بالاش گرفتم بلندشد معلوم بود که خطرو حس کرده سعی کردم همین فرمونو برم جلو صدامو بردم بالاترو گفتم گرگ سفید کیه؟

    چرامیخوای بدونی؟

    فک کن کنجکاوی

    یه قدم اومد جلوتر فلشوبردم نزدیک تر دستم داشت میسوخت دستاشو به نشونه تسلیم بالا بردو گفت

    گرگ سفید یه آدم...آدم که نه یه گرگه توی جزیره لارک یعنی ردشو زدیم

    خوب ادامش

    ساکت بود فلشو نزدیک تر بردم

    کارش اینکه دخترای بیکس وکارو پیدا میکنه و به خرپولای کشورای عربی میفروشه

    چی؟؟؟؟

    حرفاش تو سرم میچرخید گرگ سفید چه ربطی به دلداده داره؟چرا میخوان چهره دلداده روشناسایی کنن؟؟من چیو نباید بفهمم؟ داشتم دیوونه میشدم همه اینارو باصدای بلند از پندار پرسیدم سکوتش زجرم میداد ولی بلاخره مقر اومدو شروع به حرف زدن کرد:مانمیدونیم ولی گفته میشه اون یه دخترو از آب گرفته که نزدیک کیش بوده

    دیگه حرفاشو نمیفهمیدم فلشو پرت کردمو نشستم سردرگم بودم نمیدونستم چه خبره... نه اون دختر نمیتونه دلداده باشه نه این غیر ممکنه دلداده من دست اون عوضی نیست سرم گیج میرفت پندار بالاسرم وایساده بودوحرف میزد حرفاشو نمیفهمیدم سرمو گذاشتم روزانوهام چقد دلم میخواست این خواب طولانی زودتر تموم شه ...اصن ازکجامعلومه دلداده باشه؟ولی اونا حتما یه دلیلی براخودشون دارن همش تقصیر منه سرمو ازروزانوهام برداشتمو بهش خیره شدم دستمو گذاشتم روزمینو بلند شدم خیلی میسوخت بلند شدمو رفتم طرفش وگفتم توکه بدون دلیل حرف نمیزنی حتما یه دلیلی داری...یه مدرکی باید داشته باشی که این حرفو میزنی ...وقتی چهره دلداده رومیخوای یعنی میخوای ببینی اونه یانه؟آره باید یه چیزی ازون دختر داشته باشی نه؟صدام به وضوح میلرزید خداخدا میکردم اون دختر دلداده نباشه صدای لرزیدن شیشه ها همه فضارو پر کرده بود هوای امروز خیلی بدتر از دیروزبود پندار پشت لبتابش نشستو مشغول شد حس خیلی بدی بود قلبم داشت از توی سینم میزد بیرون دلم میخواست بمیرم همش تقصیر منه همونجا روی زمین نشستمو زانوهامو بغل کردم پامو تکون میدادمو ناخونمو میخوردم نزدیک دوسال بود که این کارو کنار گذاشته بودم سرم ازدرد میترکید صدای دلداده توذهنم میپیچید خنده هاش حرفاش کتاباش همش ...خدایاهمین یه بار به پندار نگاکردم آرومه ...آرومو خونسرد تایپ میکرد انگار چیزی نشده یعنی جون یه آدم انقد براش بی اهمیت لعنتی بلاخره حرف زدو گفت پاشو بیا اینجا بلند شدمو خودمو به زور رسوندم پیش اون لبتابوبه طرفم کج کردو گفت ای دوربینی که از افراد گرگ سفید فیلم گرفته بلند شدو به من گفت بشین نشستمو فیلمو پلی کردم 

    توی فیلم چیزی معلوم نبود فقط چندتا مرد بودن ولی رفته رفته یه چیزایی به فیلم اضافه شد ...یکیشون به طرف ماشین رفتو یه گونی برداشت وبه سختی اونو روی زمین پرت کرد.گونی وباز کردن یه دختر توگونی بود پشتش به دوربین بودلباساش شبیه لباسای دلداده نبود یکیشون به زور دختره روبلند کرد...توصورت ترسیده دختردقیق شدموو.............................................................

    ویرایش شده توسط دلداده در تاریخ ۲۹/۴/۱۳۹۷   ۱۰:۰۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان